زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

ثنا جون به زیارت میرود

1392/2/10 14:00
814 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه 6/2/٩٢

سلام به اهوی تیز پای خستگی ناپذیر خودم...

این را گفتم که بدونی دست کمی از اهو نداری از این طرف و انطرف پریدن.!از وقتی که بیدار میشی اگه یه کیلومتر بهت ببندم روز 100 کیلومتر راه میری بدون وقفه اصلا روی زمین نشستن تو کارت نیست...واقعا دارم میگم به زور هم نمیشه مثل یه تکه اهن خودت را سفت میگیری و نمشینی..

خوب خانمی بلاخره برای اولین بار به زیارت رفتی اونم زیارت حضرت زینب..اقاجون جعفر به یاد گذشته گفت جمعه پاشید بریم به قول خودمون زینبیه...

این شد که تو برای اولین بار رفتی زیارت..وقتی رسیدیم انگار چندین بار به زیارت رفته بودی چسبیدی به ضریح و اصلا رهاش نمی کردی تازه کسانی هم که دست میزدند را دعوا میکردی قفلهای کوچولویی که به ضریح بود را میکشیدی و جیغ میزدی که چرا نمیتونم بردارمشون..وقتی مهدی یا زهرا دست میزدند به ضریح دستات را میگذاشتی روی دستاشون و میکشیدی تا بردارند و دعواشون میکردی...

اصلا نفهمیدم کجا رفته بودم فقط یا راه می رفتی ویا  به ضریح چسبیده بودی...

 

 

 

بعد هم برای یادگاری یه زنگوله برات خریدم چون از صداش خوشت میومد که انشاالله یه ماشین بخریم بگذاریم داخلش.

یه سرویس قابلمه نسوز هم برات گرفتم که وقتی اومدیم خونه برات شستم و تو هم تا ساعت 12 شب به من و بابایی غذا میدادی و ذوق میکردی..قربونت برم..

مگه خنده داره خوب نسوزه دیگه...خنده

 

 

راستی بابا رسول باهامون نیومده بود چون رفته بود درختهای باغ را ابیاری کنه.

بعد از زینبیه هم رفتیم پارک و ناهار که مادر جون زحمتش را کشیده بود را خوردیم جاتون خالی ته چین مرغ بود.

تو هم از اول تا اخر خواب بودی وقتی بیدارشدی که داشتیم جمع و جور میکردیم تا برگردیم خونه به محض اینکه چشمات را باز کردی و ابها را دیدی چنان ذوقی کردی که نگو و پریدی تو بغل من و دستات را میبردی بالا و پایین که من را ببر شالاپ شولوپ کنم..وقتی بهت گفتم سرده و باد میاد نمیشه دست بزنی توی ابها با اون دستهای کوچولوت منا ناز میکردی که من ببرمت ولی نمیشد عزیز دلم..

رفتیم خونه مادر جون و بابا رسول شب اومد دنبالمون...

 

 

تا رسیدیم مادر جون بهت گفت که ثنا جون خسته شده بخوابه .تو هم زودی خوابیدی ..فدات بشم هلوی من..

 

 

 

وقتی میبرمت پارک یا کلا بیرون وقتی بر میگردیم خونه کمتر بهونه میگیری و برای خودت بازی میکنی.کاش میشد هر روز چند ساعتی میبردمت پارک...

این هم از روز جمعه..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان حسین جون
11 اردیبهشت 92 9:17
عشق يعني مادر, صبر يعني يك زن, مهر يعني دختر,نور يعني خواهر...
هر چه هستي ,عشق يا صبر, مهر يا نور, روزت مبارك...


مرسی همچنین عزیزم
مامان شیدا
11 اردیبهشت 92 12:01
طلایی ترین روزها
ارزانی نگاه مهربانت
وهزارگل مریم پیشکش قلب باصفایت
روزت مبارک دوست عزیزم


خیلی زیبا بود ممنون که به فکرم بودی
الهام
11 اردیبهشت 92 12:54
زيارتت قبول زائر كوچولو


جای شما خالی ..
شقایق مامان آرشا
11 اردیبهشت 92 17:28
سلام عزیزم من از طرف کوجولوهای عزیز تو این روز براتون پیغام می دارم تقدیم به تو مامان مهربون.
من یه گلم تویی برام یه ریشه
مادر بمون کنار من همیشه
کنار من بمون تا همیشه
که هیچکی مثل مادرم نمی شه



وااااای مرسی کوچولوهای عزیز خیلی زیبا بود.
مامان شیدا
14 اردیبهشت 92 10:27
زیارتت قبول عروسک کوچولو
خانمی میشه بپرسم این زیارت گاه کجاست ؟


مرسی جای شما خالی...
اصفهانه.
نازنین (مامان ثنا)
14 اردیبهشت 92 18:01
زیارت قبول خوشگل خاله هزار ماشالله چ تیپی هم زدیا
وااااای قابلمه هاشو قربون اون غذاهای غیبیت برم من
این مدل مو خیلی بهت میاد جیگرم
هزار تا بوس برای ناناسی خاله


جای شما خالی خاله جون
تشریف بیاورید تا به شما هم غذا بدم..
خیلی این مدل مو بهش میاد ولی دو تایی هلاک میشیم تا که موها این شکلی بشند همکاری نمی کنه