زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

بهار زندگیم...

1392/2/4 1:37
829 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گوگولی مگولی...

یه بغل گل یاس و یه سبد گل مریم  یه کهکشان  ستاره و یه دنیا عشق پیشکش تو ای تنها بهانه زندگی..

نمی دونم از کجا شروع کنم از کدوم شیرین کاری هات بنویسم از کدوم خندهای زیبات و از کدوم شیطنتات....

هیف که از بس زیادن خیلی هاشون را فراموش میکنم ..چکار کنم عزیزم تو را که می بینم مست نگاهت میشم و همه چیز از ذهنم پاک میشه....

وکلی دوباره باید فکر کنم ...بعضی هاشون را هم دیر یادم میاد...

............

به ادامه مطلب برو عزیزم....

 

شبهای دخملی...

دم غروب که میشه بهانه بابایی را میگیری وقتی صدای زنگ در را می شنوی چنان جیغی از سر خوشحالی می کشی که نگو...و سریع خودت را به پشت در سالن می رسونی بابایی هم  چند ضربه به در میزنه من هم میگم کیه ..بابایی که میگه منم دیگه نمی دونی چکار کنی ..جیغ میزنی و فرار تا وسطای سالن بر میگردی در که باز میشه دستها را باز میکنی و می پری تو بغل بابایی سرت را می گذاری روی صورتش و چند تا بوس هم بهش میکنی.....

بعد هم بازی با بابایی شروع میشه...شب موقع خواب هم ساعت ١٠ همه چراغها را خاموش میکنیم تا تو به زود خوابیدن عادت کنی ولی تو کار خودت را میکنی...پا میشی و تو تاریکی که به زور میشه چیزی را دید راه می افتی به طرف اسباب بازیها....من هم میبینم هنوز نمی خوای بخوابی لامپ را برات روشن میکنم....کلافه

چند شب پیش ساعت ٣ بود تو خواب و بیداری بودم دیدم تو تاریکی یه صدایی میاد از جا پریدم دیدم جلوی تلویزیون نشستی و روی سرامیکها تخم مرغ پلاستیکی ها را می زنی روی زمین و از صداش ذوق میکنی.....منم تعجبمونده بودم بخندم یا که...

دیر رسیدم و نتونستم که ازت عکس بگیرم این عکسها مال چند دقیقه بعد می باشد...

این شکلی میری سراغ استخر و هر چیز که بخوای بر میداری و یا میگذاری سر جاش...قربونت برم بهار زندگیم....

 

 

 

 

عزیزم قیافت را ببین چقدر خواب الوده....برو بخواب دیگه گل من....

 

 

دیشب تو خواب یکمرتبه دو تا دستات را به طرف اسمون بلند کردی و میگی دددددد...من هم اج و واج نگات میکردم دمر شدی و با چشم بسته چهار دست و پا داری میری...که بغلت کردم و گذاشتمت سر جات....

روز جمعه بود که داشتیم با هم بازی میکردیم رفتی جلوی اینه برس مو بابایی را برداشتی و موهات را باهاش شونه زدی و بعد دسته برس به صورت تصادفی محکم خورد توی زانوم گفتم اخ و بعد داشتم با بابایی حرف میزدم یکمرتبه پا شدی و دست کوچولوت را دراز کردی و سر من را ناز کردی....اون لحظه میخواستیم با بابایی بخوریمت...

سر تا پات را بوسه باران کردیم انقدر دستات را بوسیدم که نگو....قربون اون قلب مهربونت که به خاطر برس مو که خورد تو پام من را ناز کردی.....

هر وقت که میام برات بنویسم تا که نی نی وبلاگ صفحش باز میشه میای و نی نی های توی ویترین را بوس میکنی و نازشون میکنی...فدات بشم مهربون.....

بعد هم یه کار خیلی بد انجام میدی...اینم اونه که میری روی صفحه کلید ..اگه در لپ تاپ را هم ببندم باز میری روش ...نمی دونم چکار کنم....اصلا بهمون گوش نمیدی هرچقدر که من و بابایی میگیم نکن باز کار خودت را انجام میدی ....یکمرتبه هم تعادل خودت را از دست دادی و افتاد روی لپ تاپ و در اون را شکستی...کی از این کارت دست بر میداری نمی دونم....

رنگها را تقریبا دیگه بلد شدی....هر کدوم را که بهت بگم بده بهم میدی....فقط به نارنجی میگی..نانانانا.....

تراشه های الماس را هم تا الان کلمه مامان،بابا،دست،دهان،صورت،انگشت را یاد گرفتی تاکه بهت میگم مامان کدومه سریع بهم میدی...قسمت جالبش اینه که اگه بابا خونه باشه بابا را میدی به خودش....البته من زیاد بهت سخت نمیگیرم هر موقع که حوصله داری برات میارم و بهت یاد میدم....

 

روزهای ثنا جون...

توی این عکس بعد از ظهره و داری با بابایی بازی میکنی....جعبع مسواک انگشتی را مخفی میکنی و نشون میدی.... بقیه به روایت تصویر....

 

 

 

نییییییییییییی......

 

 

 

 کوووووووووووووو...

 

 

 

نییییییییییییییییییی 

 

 

 

 نازیییییییییی.....نازیییییییییی

 

 

 اخر یه روز میخورمت اگه ندیدی....

 

توی عکس پایین دیگه شب شده و ساعت ١٢ شب و بابایی خوابه و همه لامپها خاموش که تو باز از رختخواب پا شدی و داری با تخم مرغهات بازی میکنی......

 

 

 

ببین از بس تو رختخوابت دور خودت تابیدی بند جیب شلوارت باز شده ...الان هم داری کلید کمد را امتحان می کنی ببینی میشه باز کرد یا که نه.....

 

بلاخره خوابیدی فرشته ناز من گل همیشه بهارم....

الان ساعت ١٠ صبحه و تو هنوز بیدار نشدی وتوی خواب رویایی به سر میبری.؟از بس شبها دیر میخوابی.فرشته کوچولوی من.....

 

 

داشتم ظرفها را میشستم که وقتی نگاه پشت سرم کردم دیدم از خواب بیدار شدی و تل موهات را بر داشتی و این شکلی گذاشتی روی سرت...

بلاخره وقت کردم و یکم از شیرین کاریهات نوشتم.....

الان بیدار شدی و من دیگه نمی تونم بخونم که چی نوشتم اگه غلط املایی داشتم ببخش....

 

ممنون که هستی...

ممنون که اینقدر مهربونی...

دوستت دارم گل همیشه بهارم....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان حسین جون
4 اردیبهشت 92 12:30






نازنین (مامان ثنا)
4 اردیبهشت 92 16:00
فدای تک تک شیرین کاریای ثنا جونم

چقدر ماشالله شیطون شدی خاله جون

چقدرم توی اون عکست ناز خوابیدی و مثل فرشته ها لبخند میزنی




خدا نکنه نازنین جون...

وای که اینا خوب گفتی...شیطون و شیرین..

نازنین جون می بینی خدا چه فرشته هایی بهمون داده..خدا را هزاران بار شکر...

بوسسسسسسسسس واسه ثنا جون حاله....
شهرزاد
5 اردیبهشت 92 0:24
از طرف من برای ثنا جووون


مرسی
از طرف من برای اراد جووون
الهام
6 اردیبهشت 92 15:55
سلام مريم جون
قشنگ ترين لحظه هاي زندگي همين وقتاس !!فكر نكنم قشنگ ترش باشه؟!؟!
خاله قربون تل سرت بره!!عزيزممممم



اصلا به هیچ عنوان پیدا نمیشه....
خدا نکنه..
الهام
6 اردیبهشت 92 15:56
خصوصي
الهام
6 اردیبهشت 92 15:57
مريم جون ميشه راهنماييم كني بگي چيكار كنم آمار بازديد وبلاگم بره بالا تا تو رنكينگ گوگل رتبه بيارم؟؟؟؟