دل نوشته های لحظه تنهایی.
به نام پرودگار کوچکم
دخترم:
دختر عزیزم...
روزی که تو مرا در دوران پیری ببینی، سعی کن صبور باشی و مرا درک کنی.
اگر من در هنگام غذا خوردن خودم را کثیف می کنم ، اگر نمی توانم لباسهای خودم را بپوشم صبور باش و زمانی را بخاطر بیاور که من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همین موارد به تو کردم .
اگر در هنگام صحبت کردن با تو مطلبی را هزار بار تکرار میکنم ، حرفم را قطع نکن، به من گوش بده ، مثل وقتی که کوچک بودی ومن یک داستان را هزار بار برایت تعریف می کردم تا بخوابی.
هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم ، مرا خجالت نده و به من غر نزن.زمانی را به خاطر بیاور که من برای به حمام بردن تو به هزار کلک و ترفند متوسل می شدم..
دخترم:
وقتی ضعف مرا در هنگام استفاده از تکنولوژی را میبینی به من فرصت فراگیری بده و با لبخند های تمسخرآمیز به من نگاه نکن.من به تو چيزهاي زيادي آموختم...چگونه بخوري،چگونه لباس بپوشي... وچگونه با زندگي مواجه شوي . وقتی در هنگام بحث موضوع بحث یادم رفت به من فرصت کافی بده تا بیاد بیاورم، اگر تنواستم،عصبانی نشو و مطمئن باش که برای من مهم تر با تو بودن است و با تو سخن گفتن است نه موضوع بحث !!!.
اگر مایل به غذا خوردن نبودم ،مرا مجبور نکن به خوبی می دانم که چه وقت باید غذا بخورم... هنگامی که پاهای خسته ام به من اجازه راه رفتن نداد ، دستانت را به من بده همانگونه که در کودکی اولین گامهایت را با دستهای من برداشتی. اگر روزی گفتم که دیگر نمی خواهم بیشتر از این زنده بمانم و دوست دارم بمیرم دلگیر نشو روزی خواهی فهمید که من چه می گویم.هرگز از اینکه مرا در کنار خودت می بینی احساس غم، خشم، و ناراحتی نکن، تو باید در کنار من باشی و مرا درک کنی ، یاری دهی همانگونه که من تورا یاری کردم که زندگیت را آغاز کنی.
دخترم:
مرا ياري كن درراه رفتن.مرا با عشق و صبوری یاری ده که راه زندگی ام را به پایا ببرم.من نیز پاداش تو را با لبخندی و عشقی که همواره به تو داشته ام خواهم داد. فراموش نكن كه هميشه خدا نظاره گر اعمال ماست . وتو یک روز بزرگ می شوی این سطر ها را خواهی خواند از خدایت بخواه تا آن روز باشم که ببوسیم.....
دوستت دارم دخترکم
(از طرف پدر و مادر)
من نمی گویم در این عالم گرم پو ,تابنده ,چون خورشید باش ...
تا توانی پاک روشن مثل باران مثل مروارید باش....