همیشه با من بمان
سلام به سرچشمه دریایم....
در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
تو را صدا کردم در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی
با دستهایت برایه دستهایم آواز خواندی
برایه چشمهایم با چشمهایت برایه لبهایم با لبانت با تنت برایه تنم آواز خواندی
من با چشمها و لبهایت انس گرفتم با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب رفتم
و لبخند آن زمانم را باز یافتم
در من شک لانه کرده بود
دستهای تو چون چشمه یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقیین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت که گهواره رویاهایم بود
و لبخند آن زمان به لبهایم برگشت
با تنت برایه تنم لا لا گفتی
چشم های تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دستهای تو اطمینان بخش بود
بدی تاریکیست شبها جنایتکارند
ای دلاویز من ای یقیین!
من با بدی قهرم و تو را بسان روزی بزرگ آواز میخوانم
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند
شب گرداگردم حصار کشیده است و من به تو نگاه میکنم
از پنجره دلم به ستاره هایت نگاه میکنم چرا که هر ستاره آفتابی است
من آفتاب را باور دارم من دریا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمه دریاست.....
.....
.......
این روزها خیلی خیلی خوشحالم چون که به تولدت نزدیک میشویم و یکساله که من تو را در کنارم دارم......توی این ماه همش به یاد بارداریم میوفتم و روزهایی که تو در شکمم بودی و من چه حس خوبی داشتم....و لحظه شماری میکردم تا تو به قول مبینا از دنیا بیای.....
واقعا چه روزهای قشنگی بود....یادش بخیر...
ممنون که اومدی و زندگیمون را شیرین کردی....
ممنون که اومدی و به زندگی بی روحمون ،روح دادی......
ممنون بابت خیلی چیزها......
.....
از الان تولدت را بهت تبریک میگم میدونم زوده ولی میخواستم اولین کسی باشم....
بقیه در ادامه مطلب.....بدو عزیزم.....
خوب میریم سراغ شیطنت...اونم چه شیطنتی......
هر روز چندین بار میری سراغ تلفن که من فراموش کردم بگذارم سر جاش....
اول میگذاری روی ایفون و بعد چند تا شماره میگیری منتظر میمونی که صدای شماره گرفتن(دینگ دینگ دینگ )تمام بشه تا که تمام شد سریع گوشی را بر میداری میگذاری در گوشت و میگی (a.a) یعنی الو....
بعد هم با دستات نشون می دی که (نی )نیست...میگم کی بابایی سرت را تکون میدی که بله بابایی.....
قربون اون شیطنتات عزیزم.....
ماشاالله....
اینجا هم اب خوردی و لیوان اب را زیر پات گذاشتی و میگی نیییییییی...
تا که چیزی را روی زمین میبینی افتاده میدوی دم کابینت و یه جوری بهم میفهمونی که جارو را بده وقتی گرفتی میای سراغ اشغالی که روی فرشه و این شکلی جمع میکنی....
١١ماه و 4 روزگی
از خواب عصر بیدار شدی و تل مامانی را زدی به سرت..و اینه را نشون میدی که ببرمت جلوی اینه خودت را ببینی.....هر چیز جدیدی را که بپوشی اگه بهت بگیم که وای ثنا جون چه ناز شده باید بری جلوی اینه خودت را ببینی من ،یا بابایی بغلت میکنیم تا خودت را ببینی...
می بوسمت...می پرستمت...می خورمت....
مواظب خودت باش.....
دقیقا توی همین روز هم میدونی چی گفتی....
اپت(apt) یعنی رفت....
انقدر قشنگ میگی که نگو.....
دل همه را میبری.......