زنده رود همیشه زنده بمان
٢٣/١/٩٢
سلام به دخمل گلم ...
نمی دونم قبلا که تو نبودی من و بابایی چکار میکردیم.....
فقط می دونم که زندگی نمی کردیم....
زندگیه من و بابایی دوستت داریم....
امروز از فرصت استفاده کردیم چونکه شاید دیگه همچین فرصتی پیش نیاد...
و با دایی جون و زن دایی و یوسف و مامان بزرگ و بابابزرگ یوسف رفتیم کنار زاینده رود ....
نمی دونی چقدر شلوغ بود جای پارک ماشین که نبود ..همه خوشحال بودند که زنده رود دوباره زنده شده....
تو هم که بادیدن اون همه آب تعجب کرده بودی و می خواستی بری توی آب با سختی تونستم چند تا عکس ازت بگیرم ....
یادمه وقتی تو توی شکمم بودی اومده بودم دم آب ...تو اولین باره این همه آب را یکجا می بینی...
قربون اون قیافه متعجبت.. برم عزیزم....
تا رسیدیم دم آب نشستی روی زمین و به آبها نگاه می کردی و می خواستی بری داخل آب...
هر کار کردم ببرمت توی گلها پا نشدی.....
قربون دخملی بقیه را ادامه مطلب ببین...بوسسسسسسسسس
الهیییییییییییییییییییییی
وای که چقدر معصومانه....نگاه بهم میکنی که یعنی مامانی نمیشه مورچه ها را گرفت....
می میرم برای این قیافه...
اینجا داری سعی می کنی مورچه ها را بگیری......وقتی نمی تونستی جیغ می زدی و به من میگفتی این کارا بکنم...من هم با زحمت یکی گرفتم گذاشتم روی دستت ولی سریع افتاد ....
وای که با چه زحمتی راضی شدی از روی زمین پاشی...
اینجا دیدی که یوسف رفته توی کالسکت نشسته داری دعواش می کنی .... بعد هم می خوای بری بالای کالسکه.....
پات را ببین کجا گذاشتی...
اخر یک روز می خورمت....
گذاشتم توی کالسکه ولی باز هم داری یوسف جون را هل می دی که بره اونطرف.....
اخر هم موفق شدی....
کارات را ببین...از دست تو دخملی شیطون بلا....
این بادکنک را هم از توی پارک برات گرفتیم و برای اینکه سوراخ نشه بادهاش را خالی کردیم و وقتی داخل خونه خواستیم بادش کنیم کلی با بابایی خندیم تا اینکه باد شد...خیلی سخت بود خداییش.....
تازه با تلمبه بوده ها....
اینجا هم تل را از روی موهات بر داشتی و بعد کلی تلاش می کردی بگذاری روی موهات....
هر روز چندین بار میای جلوی اجاق گاز و خودت را بوس می کنی...
این شکلی....
واین داستان ادامه دارد....