زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

اندر احوالات 11 ماهگی

1392/1/23 1:41
594 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلامچشمک

نمی دانم تو کی اینقدر بزرگ شدی......

بهار زندگیم ثنا جون ...دوستت دارم تا بی نهایت....

چونکه دیر برات دارم می نویسم همه را خلاصه می نویسم....قهقهه

راه رفتنت که چندین برابر شده خودت هنوز نمی تونی از روی زمین پاشی ولی به هر جا که باشه دستت را می گیری و بلند می شی.اگه من نزدیکت باشم سریع چهار دست و پا خودت را به من می رسونی تا بلندت کنم ..اگه بابایی نزدیک باشه سریع خودت را به بابایی می رسونی..

خیلی جالب و سریع این کار را انجام

می دی ..تازه خیلی هم حرفه ای راه میری می پری ....و همه چیز را از روی زمین خم می شی و بر می داری...سنگین هم که باشه مهم نیست تو تلاشت را می کنی....

توپت را با لگد اینطرف اونطرف می زنی و وقتی به یک مانع می رسی خم میشی و توپ را بر میداری و جایی می ندازی که فضای کافی باشه....

وقتی تو راه رفتن به سمت چیزهای خطرناک می روی بهت که می گم دور بزن و برگرد خطرناکه سریع بر می گردی....

بدو بیا ادامه مطلب.....

 

 

وقتی میگم ثنا جون بخوابه....

در هر حالتی که باشی می خوابی...

اینجا داشتی راه می رفتی تا که گفتم .......خودت را سریع انداختی روی زمین و خوابیدی

 

 

 

وقتی با همدیگه کلاغ پر بازی می کنیم خیلی قشنگ انگشتت را می بری بالا و تا که می خوام بگم ثنا پر زودتر داری دست می زنی تا من بیام بگم ثنا که پر نداره... شما دست دسیت را کردی....وقتی که بهت میگم کلاغ پر بازی کنیم در هر حالتی که باشی اون انگشت کوچولوت را می بری بالا ....تو حالت ایستاده انگشتت را روی ران پات ،یا پشت دستت ،یا کف دستت، می گذاری... یکدفعه هم اومدی روی دست مامان کلاغ پر را شروع کردی..از همه با مزه تر ایستاده بودی تا گفتم کلاغ پر سریع خم شدی و انگشتت را به زمین رسوندی وای که چقدر از دست شیرین کاری هات با بابایی می خندیم...

قربونت برم که با اومدنت این همه زندگیمون را شیرین کردی...

گل یا پوچ بازی کردنت که دیگه نگو ...توی عید تا که اجیل ها را می دیدی سریع خم می شدی و یه تخمه بر می داشتی و به من یا بابایی می دادی تا واسط مغز کنیم و تو بخوری من هم برای اینکه تو را از اجیل خوردن  منصرفت کنم با هات گل یا پوچ بازی می کردم هرکس تو را می دی می گفت ماشاالله چه هوشی....تخمه را می گذاشتم داخل دستم و می گرفتم جلوت و می گفتم ثنا جون کو...تو هم با دستت یکی از دستام را باز میکردی اگه نبود دو تا دستات را بر می گردوندی و می گفتی نیییی (نیست) و اون یکی دستم را باز می کردی وقتی که بود برای خودت دست می زدی ...بعد تو که می خواستی قایم کنی (اگه درست نوشته باشم) می گذاشتی زیر پات و با اون دستات نشان می دادی که نیست....

و بعد از یک دقیقه برش می داشتی و می گفتی اییننهههه.....خلاصه که خیلی خیلی جالب بازی می کنی هر کس دید یه چند تا بوس و گاز نثارت می کرد.....

اینجا تازه از حمام در اومدی و می خوای یکی از گیرهات را بکنی تو دهنت که من با گل یا پوچ کردن منصرفت کردم....

 

 

می بینی تو را خدا ....موش موشی

 

 

این مدلی چیزها را مخفی میکنی...

 

 

وقتی از حمام بیرون میای بدنت این شکلی میشه....

الهی بمیرم.....این دیگه چه جور حساسیته....

 

 

راستی خانمی چند بار هم که مامای نبودی بردمت دستشویی تا جیش کنی و این کار را کردی حالا تا که می گم بریم جیش کنی سریع دم در دستشویی هستی...قربونت برم خودم به تنهایی.....

تا که بهت می گم دستات لو لو داره و کثیفه بریم بشوریم به طرف اشپزخونه می ری .....

وقتی میگم ثنا جون بزرگ شده و یا غذا بخور تا بزرگ بشی دستات را به سمت بالا دراز می کنی و روی انگشتای پات می ایستی و ذوق می کنی....البته این کار بابایی بود تو را با یک دستش بلند می کنه و میگه مامانی ببین ثنا جون  غذا خورده بزرگ شده تو هم یاد گرفتی....

بی بی انیشتن را حفظ کردی وقتی که برات می گذارم دیگه نگاه نمی کنی تو خونه راه می ری و صداش را گوش میکنی و جلوتر از اونها حرکاتشون را انجام می دی مثلا دارند میگند hello تو زودتردستت را تکون می دی و قبل از اینکه اهنگ شب شده و ستاره ها ...را بخونه تو داری واسه خودت نانای می کنی....

ماشاالله کارهایی که انجام می دی بزرگ تر از خودته.....چشم دشمنان و حسودا کور بشه ....

پی نوشت:تراشه های الماس را دو روزه که شروع کردیم و کلمه مامان و بابا را بهت یاد دادم..دیروز من و بابایی نشسته بودیم و من کلمه بابا و مامان را اوردم و بهت گفتم که بابا را بده بابایی تو هم کلمه بابا را دادی بهش ..و مامان را دادی به من .....دیگه کم مونده بود با بابایی بخوریمت....خودت برا خودت دست می زدی......

قابل توجه ثنا فسقلی هنوز از دندون خبری نیست...من عجله ای ندارم اخه چرا زود راه افتادی ولی دندون در نیاوردی....هرکس تو را میبینه تعجب میکنه راه می ری ولی دندون نداری .....من که نفهمیدم که این دو چه ربطی به همدیگه داره که روی اعصاب من راه می رند...

وقتی کسی میاد خونمون باهاش دست می دی و موقع رفتن بابای می کنی.....

هر چیزی که از زمین یا از میان اسباب بازیهات مثل عروسک ....بر می داری سریع بوسش میکنی و می گذاری روی شونه سمت چپت و نازش می کنی و بعد هم خودت را تکون می دی که مثلا داری لالاش میدی.....

دیروز داشتم بهت غذا می دادم یکمرتبه بشقاب غذات را برداشتی گذاشتی روی شونت و نازش کردی تمام غذاهات ریخت ...کلی خندیدم البته تو ندیدی ...یواشکی ...

هر کاری را انجام می دی بعد خودت را تشویق می کنی....

امروز کنترل تلویزیون را بردی گذاشتی روی میز تلویزیون....و خودت را تشویق می کنی....بعد هم با هزار زحمت پای سمت چپت را داری می بری بالا تا سوار اسپیکر ضبط صوت بشی....

وای منا بگی تعجبقهقهه

بعد هم افتادی ...اصلا به روی خودت نیاوردی سریع پا شدی و به کار خودت ادامه دادی که من اومدم و شما را از منطقه خطر دور کردم....

اینم مدرک جرم...فقط اون موقعه که پات را بلند کرده بودی دوربین پیشم نبود

 

 

 

وقتی بهت میگم ثنا جون موهات اومده تو صورتت بزن بالا یا بزن کنار....با اون دستهای کوچولوت موهات را بر عکس میزنی کنار...

از کنار گوش کوچولوت میاری تو صورتت و لپت را تو دستت جا می دی و انگشت اشارت را می کنی تو دهنت...

اون لحظه من که می خوام یه لقمت بکنم.....

اگه شد ازش یه عکس برات میگذارم چون تا دوربین را می بینی به سمتش میای و می خوای بگیری....

جعبه دستمال کاغذی در دسترست اگه باشه توی یک چشم بر هم زدنی همه را میکشی بیرون...

این هم مراحلش ...شیطون بلا.....

 

 

 

 

 

بدون شرح.............

 

 

 

 

 

 

 

اینجا داری پرتغال می خوری...اب پرتغال را نمی خوری ولی اینجوری که باشه می خوری....

 

 

اینجا هم نصف شبه و تو گیر دادی که جوراب بپوشی....

وقتی نمی شد ناراحت می شدی اگه من پات میکردم گریه می کردی که چرا...

 

 

 

11/1/91

روزی که فرداش عمه زهره می خواست برگرده ماهشهر

بابایی دعوتشون کرد بریم پارک و ناهار هم جات خالی بریان خوردیم

تو هم که اولین بار بود روی چمن ها خودت راه می رفتی خیلی ذوق کرده بودی اصلا یک دقیقه هم نمی شستی....

 

توی این عکس داری جیغ می زنی که چرا مبینا اومده پیشتون ..اونها هم مثل تو دارند جیغ میزنند....

 

 

بلاخره قانع شدی و راضی که بیاد عکس بگیرند....

 

 

اینم الاکلنگ سواری که خیلی دوست داشتی...

گیتاریست فسقلی من....

گیتار زن دایی را داری می نوازی.....15/1/92

به زن دایی جون گفتم بیاد پیش شما نوازندگی را یاد بگیره....خنده

 

 

خلاصه اینکه با بودن تو روزی ملیون ها بار خدا را شکر میکنم......

میدونم پستت طولانی شد و در هم برهم.. خوب چکار کنم همش مونده بود..... تازه خلاصه بود....ولی من بازم فکر میکنم ....

...

.....

......

 دیگه چیزی یادم نمی یاد .... متفکر  خنده

  

با تو بودن برایم بهترین لحظات زندگی است

ومن وجود پر مهر و سرشار از عشق تو

را در کاشانه قلبم به وضوح میبینم

ومی دانم با تو میشود به خدا رسید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهام
20 فروردین 92 13:14
وا ي واي واي واي
چه شيطون شدي شما!!
مريم جون خدا برات حفظش كنه اين دختر شيطون و باهوشو


انشاالله همه نی نی ها در پناه حق سالم و با نشاط و با پدر و مادر باشند..امـــــــــــــین