از همه جا...
سلام به عزیزترینم
خبر جدید اینکه دیروز 16/12/91 اولین نوه انگول مامان جون به دنیا اومد دختر عمه پروانه (شکوفه) دختر به دنیا اورد...و اسمش را گذاشتند یسنا جون...
در ضمن باران شدیدی در حال باریدن می باشد....
اما متاسفانه به دلیل اینکه خانواده شوهرش ادمهای پستی هستند سه ساله که ما باهاشون رفت و امد نمی کنیم و توی این 9 ماه هم که باردار بود شوهرش باهاش قهر بود و الان تازه اشتی کردند...
انشاا... که پا قدم این دختر خانم براشون خوب باشه و دیگه قهر و دعوا تمام بشه....
یه چیز دیگه اینکه پریشب به عروسی دختر عمه خودم رفتیم..از اونجا که من تو تمام عروسی ها بجز خواهر و برادر خودم یه مانتو می پوشم و روسری و خیلی رسمی و راحت هستم اون شب هم همینطوری به عروسی رفتیم...انشاا... تو هم بعدا که بزرگ شدی مثل من باشی و فقط برای شوهرت شیک و ارایش کرده باشی....
اون شب فسقلی مامان شیک و تر و تمیز بود و مثل همیشه همه میوه ها را می خواستی ،شیرینی ها را و کلا هر چیز که می دیدی می خواستی ....تا تونستی نانای کردی و واسه خودت خوش گذروندی...
بعد شام اومدیم چون تالار نزدیک خونه مادر جون بود رفتیم اونجا تا بابایی بیاد دنبالمون چون کار بابایی اون شب طول کشید و نتونست به عروسی بیاد تا بابایی بیاد اونجا را گذاشته بودی روی سرت از بسکه خندیدی...فدای اون خنده هات بشم عزیزم....
و دیگه اینکه پکیج تراشه های الماس که دو روز پیش سفارش داده بودم رسید....
وتو کلی براش ذوق کردی و این صدا که تا حالا از خودت در نیاورده بودی در اوردی....یوق ،یوق
مبارکت باشه و ان شاا... که زودی همشون را یاد بگیری....
با تمام وجودم دوستت دارم......
من هم که این روزها سر گرم خونه تکونی هستم و تو هم که اصلا همکاری نمی کنی...فکر کنم تا دم سال تحویل مشغول باشم...اشکال نداره از این که امسال تو در کنارمون هستی از همه چیز برام مهمتره....