فرشته به عروسی می رود
٤/١٢/٩١
به افتخار زیباترین دختر مجلس یک دست مرتب
بزن اون دست قشنگه را
هوررااااا
بقیه در ادامه مطلب:
فقط نانای کردی و حرص می خوردی بد جور که رگ گردنت می زد
بیرون و سیاه می شد و معنی اون حرص خوردنت این بود
که بری با تمام نی نی های مجلس خوش و بش کنی
من هم به دنبال نی نی ها و تو هم او نا را یه نازی می کردی
و تمام و بعدی و بعدی همینطور ادامه داشت....
بعد از اون نوبت به میوه و شیرینی که همشون را می خواستی
بگیری تو دستت وقتی که نمی شد باز حرص می خوردی.....
یه ماجرایی بود همه بهمون نگاه می کردند و می خندیدند...
کسی تا حالا تو را با این لباس ها ندیده بود....
خیلی ناناز شده بودی .....
بهم می گفتند چشمش می زنند
چرا بچه را اینجوری میاریش بیرون...
من هم می گفتم که نترسید من به این چیزها حساس نیستم
ولی بازهم برات اسفند دود کردند روی سرت نمک ریختن ..
و از این جور چیزها...
راستی اون اول وقتی وارد تالار شدیم کسی نبود
من هم تو را گذاشتم روی مبلی که عروس داماد قرار بود بشینند
و ازت عکس گرفتم...وقتی که عروس و داماد اومدند و نشستند
روی مبل تو را بگی مثل اینکه دیگه صاحب مبل شده باشی
به من نگاه می کردی و دستات را مشت کرده بودی
و حرص می خوردی و رگ گردنتم سیاه شده بود
و بعد هم شروع کردی به گریه کردن که چرا اونجا نشستند....
اخرش رفتم پیش عروس و داماد یکم باهات حرف زدند تا اروم
شدی......
اینجا نانای می کردی...
توی این عکس هم دس دسی و کلاغ پر....
توی این عکس هم بعد از شامه و تو لباست
را غذا بهش ریختی من هم عوض کردم و چون
پا تختی هم همون موقعه بود تو دیگه خوابیدی.....
پی نوشت :هر دو تل لباسات را خودم برات با عشق درست کردم....
ولی تند و تند از روی موهات بر می داشتی...
کفش لباس لی را هم خودم برات دوختم
اولین بارم بود که می دوختم.....یه حامی خوب هم من را
تشویق می کرد ...بابات
می گفت پاشو وقتت را صرف این کفشها نکن می ریم
واسش می خریم ..من می دونم تو موفق نمی شی....
من هم اینجوری بیشتر تشویق می شدم...
و خیلی هم زیبا شد و همه هم خوششون اومد...
از بابایی سپاسگذارم چونکه سبب شد
من کارم را به پایان برسانم...
دوستت دارم البالوی من..