مروری بر ماه قبل
سلامی از اعماق قلبم به تو گنجشک کوچولوی نانازی
هر روز عسل تر از قبل......
تو ماه ٩ کلاغ پر را یاد گرفتی اون هم با دوبار که من انجام دادم اون انگشت کوچولوت را می گذاری کنار انگشت مامانی و وقتی به این جمله (ثنا پر) می رسیم زودتر از من شروع می کنی دس دسی کردن و نانای کردن و به طرف راست و چپ خودت را تکون دادن بعضی وقتها اونقدر سرعتت زیاده که تعادلت را از دست می دی و می افتی زمین و خودت می گی پوف یعنی افتادم.....
از رنگها قرمز ،آبی،سبز،زرد را تا که بهت می گم کدومه بین بقیه رنگها بر می داری و بهم نشون می دی
چونکه رنگها را باهات کار کردم وقتی وارد اسباب بازی فروشی شدی و حلقه های هوش را دیدی چنان ذوقی کردی که نگو......همه بهمون نگاه می کردند ما هم اونا واسط گرفتیم....
کره هوش را برای بعدا گرفتیم تا وقتی مناسب سنت بود بدیم بهت ولی تا که می بینی اصلا امان نمی دهی و خیلی جالب یکی از اشکال مثلا دایره را انتخاب می کنی و داخل اشکالی که روی زمینه را خوب نگاه می کنی و دایره را بر می داری و می ندازی داخلش...و خودت ذوق می کنی من و بابایی هم تشویقت می کنیم.....
تازه رسیدیم جای خطر ناکش :
شبها یکمرتبه از خواب بیدار می شوی و با چشمان بسته سریع تو رختخواب می شینی من هم از ترس اینکه نکنه تعادلت را از دست بدی و روی مچ دستت بیفتی اصلا خواب ندارم...
کلا شب تا صبح تو دور خونه می گردی و من هم تو را به رختخواب انتقال
می دهم..چه پشت کاری داریم مگه نه..
هر چه بالشت داشتیم دور و بر خونه همه را پراکنده کردم ولی تو خواب از روی بالشتام رد می شی..
قربونت برم خطرناک من...
حالا فک کن راه بیفتی من باید شبها چه کنم.....
این قسمت را خیلی خیلی دوست دارم و لذت می برم...وقتی من پیش لپ تاپ هستم سریع خودت را بهم می رسونی و می گی اوووووومممممممممم ، اووووووووننننننننننننن و خودت را به طرف راست و چپ تکون می دی یعنی نانای برام بگذار من هم بهت توجه نمی کنم دوباره تکرار می کنی ....من هم باز انگار ندیدمت ...دفعه سوم محکم بهم می زنی و دوباره همون کار را انجام می دی ...که دیگه من از خنده نمی تونم خودم را نگه دارم و برات یه کوچولو نانای می گذارم.......و تو با اون دستهای کوچولوت دس دسی می کنی،مچ دستت را تکون می دی،و خودت را به طرف راست و چپ می بری....
تازه گی ها یه مدل دیگه هم بهش اضافه کردی رقص مچ دست قربونت برم که اینقدر ناز نانای می کنی...
4 اسفند قراره بریم عروسی دختر عموم ،من هم از یک ماه پیش تصمیم گرفتم که برای خودم یه مانتو بدوزم و برای بابایی یه پیراهن ....ولی و اما بعد از گذشت یک ماه و نزدیک شدن به عروسی هنوز تموم نشده به دلیل اینکه شما گل خانم همش در حال بهانه گرفتن هستید ومن امیدوارم که بتونم تمامش کنم....
مادر جون اومده برای مواظبت از شما ولی باز هم فایده ای نداره همش دهانت بستس و این صداها ازش بیرون میاد.. اووومممممممممم اوووننننننننن می کنی...
الان دیگه بعضی از کارهات را یادم نمی یاد....
تو پست بعدی ....
حالا بریم ادامه مطلب و عکس های گل خانم...
چرا وایسادی نگاه می کنی بریم دیگه ...
وقتی بهت می گم هیسس دستت را می گذاری روی بینیت....
ثنا جون و تکنولوژی
ولومش خیلی پایینه ولی قیافت را هر کی ببینه یه فکر دیگه
می کنه...
اینم از تاب سواری کردنت گذاشتمت روی تاب 2 دقیقه بعد برگشتم دیدم
این شکلی شدی خدا را شکر کمر بندت بسته بود...
اینم از خوراکی جدیدت.....
اممممممممممم.....چه خوشمزه....
این هم از دیار و زادگاه مامان...جمعه همه فامیل جمع شده بودیم
خونه اقاجونم برای پختن سمنو....
جاتون خالی خیلی خوش بود...فقط حیف که دیگه
اب مثل قبل نیست و سر سبزی قبل را نداره
ولی خاطرات جایی نمی روند...
مهدی جون ،زهرا جون، ثنا بانو
توی عکس پایین پسر عمه های مامان هستند که همگی
به اقاجون کمک می کردند
فقط می خواستم بگم که همشون موقع عقد من و بابایی
هم سن تو و یا
چند سال بزرگتر بودند ....ببین فرشته من چقدر دیر اومدی که
همه زدند جلو
ولی اصلا مهم نیست خوب شد که اومدی و دنیامون
را پر از امید و ارزو کردی....
به قول بهزاد در برنامه زمانه
به وسعت قلب کوچکم دوستت دارم
شاید کوچک باشد
ولی قلب هر کس تمام زندگی اوست.