اشک و لبخند
گل خانم قشنگم سلام..
وقتی که می خندی مثل اینکه تمام دنیا مال منه
وقتی گریه می کنی مثل اینکه تمام دنیا پیش چشمم تیره و تار می شود.
پریشب (٨ ماه و 10 روزگی )بابایی از سر کار اومد شام خورد چون خسته بود ساعت 9.5 خوابید.و تو هم شاکی شدی که
چرا...
من هم با تو مشغول بازی شدم ولی از بسکه بلند بلند می خندیدی بابایی را ساعت 11 بیدار کردی..
اقای پدر دید که فایده ای نداره دلش برات رفت که انقدر می خندیدی پا شد و به ما ملحق شد..
تو هم خوشحال شدی و تا دو ساعت همش بابایی می گذاشتد کنار دیوار و
تو هم بدو بدو راه
می رفتی و از خوشحالی جیغ می زدی و می خندیدی من هم فیلم
می گرفتم..
قربونت برم با اون همه شور و هیجان و خوشحالیت ...
یکمرتبه نگاه به ساعت کردیم دیدیم ساعت 1 شده و هر چه بهت می گیم
بریم بخوابیم جیغ نزن همه
خوابیدن بیشتر ذوق می کردی و بر می گشتی به طرف دیوار و پشتی را
می گرفتی که نیفتی
چقدر بهمون خوش گذشت و ذوقیدیم...
تو نفس من و بابایی هستی..
وقتی هم که خوابیدی تا صبح 4 بار بیدار شدی و گریه کردی مثل اینکه
از چیزی ترسیده بودی...
(8 ماه و 12 روزگی) (10/11/91) (17 ربیع الاول )عزیزکم امشب رفته بودیم خونه عمه زهرا و تو هم که عاشق این هستی
که راه بروی و اصلا به فکر کمر
طرف نیستی که چه به سرش میاد..انقدر راه رفتی که بلاخره کار
دست خودت دادی
از کنار دیوار راه افتادی به سمت وسط اتاق که یهو وایسادی و
راه خودت را کج
کردی سمت دیگه بابایی هم غافلگیر شد و تا اومد عکس العملی
نشان بده با صورت خوردی به زمین
و ریسه رفتی همه از ترس مردیم اخ بمیرم کلی گریه کردی..
تو گریه کردن همی نطور می گفتی مامممم....ماممممممم
و می خواستی از بغل بابایی بیای پیش من....
خون به دلمون کردی عزیزم
اولین کتک از زمین را خوردی الهی نباشم و دیگه این روزها را نبینم....
عکس هم به زودی...
اخر مرا کشت این نگاه عاشقانه
عیدتون مبارک...