زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

روایت 8 ماه و 5 روزگی

1391/11/7 17:56
813 بازدید
اشتراک گذاری

3/11/91

ســــــــــــــــــلام به فرشته ناز خونه

عزیزم دیشب داشتی با بابایی بازی می کردی و صدای خندیدناتون خنده  قهقههتا اسمونها می رفت من هم تو اشپزخونه غذا را اماده می کردم ،بعد از اینکه کارم تمام شد اومدم تو سالن تو هم تا که من را دیدی با روروک به طرفم اومدی من هم کلی ذوقیدم.....

نشستم و داشتم بازی شما را تماشا می کردم سی دی بی بی انیشتین را گرفته بودی دستت و می دادی به بابایی،بابایی هم میبرد پشتش تو با روروک میرفتی و پیداش می کردی میگرفتی و فرار می کردی و دوباره بر میگشتی و بهش میدادی ...وقتی من اومدم پیش شما سی دی را می گرفتی و تندی به طرف من می یومدی و به من میدادی و دوباره میگرفتی و به بابایی می دادی خلاصه نیم ساعتی همینطوری بازی می کردیم...و تو مهربون می خندیدی....

از بس شیطونی کردی فراموش کردم ازت عکس بگیرم....

فـــــــــــــــــدایت مهـــــــــــــربونم

پی نوشت:بعد از کلی بازی و شام خوردن ساعت 1 نیمه شب خوابیدی.یکمرتبه تو خواب و بیداری بودم که صدای اواز خوندنت و جغجغت را شنیدم فکر کردم خواب می بینم چشمام را باز کردم دیدم رفتی نیم متر اون طرفتر و دمرو شدی و داری واسه خودت بازی می کنی چشمات هم مثل دو تا گردو باز ،منا بگی حالا ساعت چند 2.5 ،امان از دست تو فسقلی...

اخه شیطون چرا از خواب بیدار شدی و اینقدر چشماتا باز کردی....

و خودت را رسوندی به در ویترین و لگد می زدی بهش ..به فکر بابایی هم نبودی..که خوابه...

.نیمه شب

 بقیه در ادامه مطلب:

ameisen-002ameisen-001

 

فدات بشم با اون دس دسی کردنت..

 

اخه چقدر دلبری می کنی...

 

 

دس دسی

 

 فکر کنم چون لامپ خاموش بود و شب خواب روشن

 

عکسها این شکلی شده..

 

 

ameisen-018 ameisen-017

 

 

 

از کار های عجیبی که انجام می دی انگشت

 

 به دهن موندی

 

 

 

 عاشق اینجور نگاه کردنتم..

 

 

 

 

اصلا فکر نکنی دیر وقته و باید بخوابی..

 

 

 

 

 بلاخره خسته شدی و از هوش رفتی....

 

 

 

 

ببین چه ناز خوابیدی ...الان ساعت 11 صبح روز یکشنبه

 

در 8 ماه و 6 روزگی از بس

 

دیشب شیطونی کردی و نخوابیدی هنوز بیدار نشدی

 

فرشته من....

  

قربونت

 

 

 اینم بعد از بیدار شدنته...از این وان خوشت میاد

 

و اگه نگذارمت داخلش

جیغ و شیون راه می اندازی

 

دوست داری اون تو بازی کنی این شکلی....

 

 

بعد از ظهر 8 ماه و 6 روزگی

 

 

 حالا اگه داخل حمام و پر از اب باشه اصلا نمی ری

 

بشینی داخلش...

 

 

 

 

 اینجا می خوای شصت پات را بگیری....

 

 

بی خیال شو عزیزم.... 

 

 

 

 

 

اینم از فردا شب و باز نیمه شب و تلاش برای برداشتن اینه....

 

بلاخره برت می دارم..حالا ببین...

 

بیشتر وقتها این شکلی چیزا را بر می داری...

 

 

 

دیدی برت داشتم... وااااااااا..... این دیگه کیه داره منا نگاه

 می کنه....

 

نصف شبی مگه خواب نداری.....

 

نه عزیزم من هر شب کارم اینه تو برو بخواب...

 

 

پی نوشت:روز شنبه 30/10/91 رفته بودیم خونه عمه خودم دخترش

 

از مشهد اومده بود...و یه طوطی خوشکل داشتند وقتی

 

دیدیش فکر کردی که مجسمه داخل دستشویی

 

خودمونه ...می خواستی نازش کنی دیدی تکان

 

می خوره هم ازش می ترسیدی و هم وقتی پرواز می کرد

 

 می خواستی بری دنبالش و بگیریش..

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

دخملیـــــــــــــ شکلکـــــــــــــ...☀
10 بهمن 91 16:51
عیدتون مبارکت


مرسی همچنین عزیزم
مامان حمید کوچولو
15 بهمن 91 18:59
سلام مریم جون من هم شما رو لینک کردم

ثنا جون رو ببوس


چشم می بوسم.