انگار.برق منا گرفته....
سلام خانمی الان دقیقا 8 ماه و 10 روزته
و باران تندی در حال باریدن می باشد..و قبل از اینکه بخوابی بردمت زیر باران و تو با تعجب نگاه می کردی...دستت را گرفته بودی زیر باران و وقتی خیس شد با لباست خشک کردی.....
هر روز شیرین کاری هات بیشتر از قبل میشه 3 ساعت قبل داشتم شیرت می دادم که بخوابی ولی فقط نق می زدی و نمی خوابیدی خلاصه مامان را خواب کردی
خواب بودم شاید برای 2 دقیقه که یکمرتبه دیدم یه چیزی محکم خورد تو شکمم برق از سرم پرید چشمام را باز کردم دیدم عروسکت را زدی بهم و داری برای خودت از شکمم میای بالا
قیافه من هم
ولی الان خواب هستی مثل یک فرشته ملوس....
ماشاالله یادتون نره....
این دیگه چه مدلشه.....
پی نوشت :خانم خانما از نوشابه خیلی خوشتون میاد البته اول از بطری اون و الان از خوردنش
بابایی گفت وقتی که گازش زیاده بگیرم دم بینیش تا ازش بدش بیاد..
ولی مثل اینکه ما خودمون را گول زدیم...
من هم تصمیم گرفتم که شیر بگیرم و ماست کنم و دوغ درست کنم بدم به دخملی و دیگه نوشابه نخریم....نه از این شیر پاستوریزه ها بروم و از خود خانم گاوه بگیرم .تا خیالم راحت باشه....
کوکب خانم زن خانه داری است...
راستی عزیزم خیلی خیلی دلم برای کارم و شغلم تنگ شده ولی تو که نمی گذاری هیچ کاری انجام بدم....
عزیزان اگه گفتید که من قبلا چه کاره بودم که دلم براش تنگ شده..
در قسمت نظرات اعلام کنید...
راستی دو تا پست پایین هم تازه اپ شده نگید نگفتم....
خوب دیگه پاشم برم یه چیزی واسه شام بپزم......