ثنا جونم
ثنای خوشکلم این روزها خوردنی تر از قبل و ناناز تر شده ای
عزیزم مطالبی که می خوام الان برات بنویسم دیشب تا ساعت
2 نیمه شب یکبار نوشته ام ولی موقع ارسال مطلب اینترنت
قطع شده بود و من نمی دونستم مطلب را ارسال کردم و همه
زحماتم بر باد رفت من هم شوکه شدم ...با اون انشای
ضعیفی که من دارم و با اون هواسم نمی دونم بتونم همه را
دوباره برات بنویسم یا که نه.....
بقیه در ادامه مطلب:
عزیزم هر موقع که می خوام بهت غذا بدم تا که بشقاب را
می بینی چنان جیغی از سر خوشحالی می زنی که نگو و وقتی
که داخل بشقاب را می بینی اگه رنگش سفید باشه
(فرنی یا حریره بادام)که اصلا دهنت را باز نمی کنی ولی اگه رنگ
دیگه
باشه می خوری(سوپ که به خاطر هویچ رنگش نارنجی
می شه ) دوست داری خودت با قاشق غذا بخوری که اگه
بهت بدم زندگیمون و موهای سرت صورتت و لباسات را می کنی
غذا ولی یک ذره هم نمی خوری.....کیک و شیرینی
را خیلی
دوست داری.الحق که به مامانی رفتی ..قربونت برم...
زرده تخم مرغ را که دم دهنت نمی بردی با تمام ترفندها
بلاخره با گوجه دوست داری و می خوری
خلاصه اینکه این روزها کار من شده فقط داخل اشپزخونه برای خانمی غذا بپزم...
اصلا یادم نمی یاد کی موهام را شانه زدم کی به ارایشگاه
رفتم ...به هیچ کارم نمی رسم در کل هیچ موقعه برای خودم
نیستم....یا تو یا بابایی ....
از پنج ماهگی یاد گرفتی جیغ بزنی و این روزها ولومش
بیشتر
شده جیغ همراه با خوشحالی.....
عاشق توپ بازی کردنی اگه نشسته باشی که من هم روبه
روت توپ را می دی به من و من تشویقت که می کنم تو هم دس
دسی میکنی و می خندی دوباره دستت را دراز
می کنی که توپ را بگیری وقتی هم که من تشویقت
نمی کنم و نمی گم افرین خودت محکم دس دسی میکنی تا
که صدا می ده می خندی.....اگه توپت را نتونی برداری و
باهات فاصله داشته باشه به بابایی نگاه می کنی و میگی
(اووووممم،،اووومممممم)یعنی توپ را بهم بده......
باید بعد از اون دستت را بگیرم و دنبال توپ تا تو به
توپ لگد بزنی نمی دونم اخه تو را به توپ چه دختر جون...پریشب
داخل روروک (اخه روروک را خیلی دوست داری و همچنان با
روروک یوسف داری کلاس می گذاری داخل روروک خودت فقط
برای بازی با بردش می شینی چونکه پاینش گرد نیست
نمی تونی خوب باهاش رانندگی کنی و می خوری تو در و دیوار)
نشسته بودی و توپت را به بابایی میدادی و بابایی می برد
پشتش و می گفت توپ ثنا جون کو ...تو هم سریع می رفتی
پشت سر بابا و توپ را می گرفتی و به من می دادی و دوباره
می گرفتی و می دادی به بابایی و همینطور ادامه داشت و
می خندیدی...باید برات دست هم می زدیم وگر نه که خودت این کار
را می کردی
قربونت برم که با اومدنت زندگیمون را پر از خوشی و امید کردی....
تازه یاد گرفتی که مثل کرم می خزی وقتی دیدم انقدر خندیدم که
دلم درد گرفت اخه خیلی با مزه سینه خیز می ری و
خیلی وقت بود کسی تو فامیلمون سینه خیز نمی رفت و تو
طلسم را شکستی ولی خیلی دیر این کار را کردی....اخه الان
دیگه باید راه بری ..کنار دیوار یا پشتی که می گذارمت چند
قدمی به طرف جلو میای وقتی هم که دستت را ول
می کنم یک دقیقه بدون کمک من می ایستی خلاصه که با این کارت
ارزوی مامان را بر اورده کردی.....هر چند که داری خطر ناک
می شی اون موقع فقط تو روروک که بودی باید مواظبت می بودم
ولی الان باید بیشتر مواظبت باشم....
تا الان چند تا از برگهای گلها را چیدی و کلی هم بعد از این کار
ذوقیدی..به طرف بخاری که می ری به من نگاه
می کنی که ببینی من بهت میگم داغه دست نزن ..دیشب رفتی
سمت بخاری و به هشدار های من اصلا توجه نمی کردی ...اول
انگشت کوچیکه را گذاشتی بعد یکی یکی همه را با احتیاط
امتحان کردی و دیدی انگار چیزی نیست کاملا دستت را
گذاشتی من هم اصلا به رو خودم نیاوردم تو هم داخل روروک
بودی سریع فرار کردی و به سمت من اومدی خدا را شکر بخاری
خیلی حرارتش زیاد نبود و چیزیت نشد...بخاری که هیچ چایی را
هم باید امتحان کنی ..
به خاطر دو ماه پیش که انگشتت از بخاری سوخت خیلی از
بخاری می ترسیدی نمی دونم چرا
دوباره می خواستی امتحان کنی ببینی دوباره همونطور
می شی یا که نه....
خوب خانمی نشستنت هم که به حالت نیم خیزه و یکم دیگه
تلاش کنی می شینی...
خوابیدنت هم بهتر شده ....و من می تونم به کار هام برسم در
کل دختر خوبی شدی...
وقتی سوار روروک باشی هر چه را که بتونی تو خونه جابه جا می کنی
...سبد لباسا...جا نانی ...چهار پایه ...سبد
اسباب بازی را از روی زمین بر می داری و تمام اسباب بازی
هاشا به این طرف و اون طرف پرت میکنی و به اخری که
می رسی سبد را می ندازی و با همون یکی باقی مونده بازی
می کنی..
چند روز پیش جا نانی غیب شد من فکر کردم بابایی سر به سرم
گذاشته و نمی گه ولی بعد متوجه شدیم که بردیش دم در اتاق
خواب و برگشتی تو اشپز خونه...نمی دونی چقدر خندیدیم...از
دست تو شیطون بلا....به قول دایی جون علی اتیش پاره...
حالا چه طوری با اون انگشتای کوچولوت این کار هارا می کنی
بماند....
وقتی بابایی از سر کار میاد اصلا دیگه مهلت بهش نمی دی
لباساشو در بیاره دستات به طرفش درازه و هر چقدر هم برات
توضیح می ده که صبر کن عزیزم لباسام کثیفه دستام کثیفه کو
گوش شنوا باید بغلت کنه وگرنه گریه می کنی ...
به سی دی بی بی انیشتین علاقه زیادی داری البته فقط به اون
قسمتی که میرسه که شبه و شعر می خونه را اصلا دوست نداری و گریه
می کنی یا که نگاه نمی کنی و با خودت غور غور می کنی وقتی که
زنبوره میاد اصلا انگار نه انگار
گریه می کردی ذوق می کنی بیا و ببین... هرچه باهات بای بای
را تمرین می کردم بهم توجه نمی کردی ولی الان از این
سی دی یاد گرفتی و بای بای میکنی..قربونت برم
عروسکم،،باهوشم،،دل نازکم،،
از میان میوه ها انار و لیمو شیرین را
عاشقشی..سیب و پرتقال را بعضی وقتها .....خیار را برای اینکه
لثه هات می خوارند بهت می دم ولی دوست داری و هر از
گاهی یکمی می خوری..
بیسکویت را هم اینجوری می خوری دوست
نداری با اب خیسش کنم ..
یه مجسمه طوطی گذاشتم داخل دستشویی در دستشویی که
باز میشه از خودت صداهایی در میاری که
یعنی خوشحال شدی (یووه یوووووهههههههه)و باید بری دم
دستشویی حالا خوبه چون وقتی خودت را کثیف کردی و به قول
مبینا کوچولو داخل خودت پی پی کردی می خوام بشورمت ذوق
می کنی و گریه نمی کنی...
دو ماهه که وقتی می برمت حمام بعدش بدنت پر از دانه
های قرمز می شه و تو گریه میکنی و می خارونی.....دیشب
برای اولین بار پاچه شلوارت را کشیده بودی تا زانوت بالا و پات را
می خاروندی یه عالمه خندیدم برام جالب بود...
خیلی خیلی دوستت دارم وروجک.....