نگرانی مامان
23/3/91
سلام به همه نی نی های ناز نازی و دختر گلم.
عزیزم هر چه میام برات بنویسم همش از ناراحتی هاته چاره ای نیست خاطره های تلخ را هم باید به یادگار گذاشت.
امروز وقتی از خواب بیدار شدی حالت نرمال بود با مادر جون رفتیم خونشون ساعت 3 بعد از ظهر یک مرتبه حالت بهم خورد.ورنگ از صورتت پرید.ساعت 8شب بود که شروع کردی به گریه کردن من هم بهت شیر دادم بعد از شیر بغلت کردم که اروغ بزنی که یکمرتبه هرچه تو معدت بود را بالا اوردی وچشمات سفیدی هاش پیدا شد.دست و پات شل شدو عین گچ دیوار سفید شدی.
همه حول کردیم و سریع تو را با ماشین خاله بردیم دکتر تو راه به بابایی زنگ زدیم از سر کار اومد.دکتر تو را معاینه کرد و جواب سونو گرافیت را دید گفت خدا را شکر چیزی نیست.این استفراقها طبیعیه و برای اینکه همیشه شب تا صبح گریه میکردی گفت مربوط به دل دردته و برات قطره کولیک پد دادکه البته زیاد تاثیر نداشت.
تو را دوباره بردیم خانه مادر جون؛ از بس گریه می کردی بهت یکم شیر دادم کمی از شیر را همراه با اروغ بالا اوردی و خوابت برد.تا چند روز شدت استفراقت زیاد بود و کم کم بهتر شدی.
خداونــــــــــــــدا شکـــــــــــــرت که به فکر بنــــــــــــــــــده هـــــــــــــــــــاتی