روز های پر استرس
30/2/91
عزیزم روز شنبه قرار بود.برای غربالگری کم کاری تیرویید ببریمت به نزدیکترین مرکز خانه بهداشت اون روز من هنوز نمی توانستم زیاد بشینم یا راه بروم.
بابایی هم باید برای گرفتن شناسنامه خانمی می رفت ثبت احوال به همین دلیل شما با «مادر جان فاطمه»«اقا جون جعفر»«خاله و مهدی کوچولو»رفتید.
من هم تو خانه با استرس اینکه نکنه جواب ازمایش خوب نباشد.نکنه قند عسل زیاد دردش بیاد و زیاد گریه کنه.....منتظر ماندم.وقتی بر گشتند دلم برات تنگ شده بود تو هم گریه می کردی و گرمت شده بود.تو را از مادر جون گرفتم
بوسیدمت و شیرت دادم تو هم مثل یه گل خانم خوابیدی.چونکه تو خانه بهداشت نگذاشته بودند خاله ازت عکس بگیره تو ماشین از تپل مامان عکس گرفته بود.که برات می زارم «در ادامه مطلب»
6/3/91
امروز قراره خانمی را برای سنجش شنوایی ببریم.مامانی هم باید برای لیزر کردن بخییه هاش بره دکتر؟به همین دلیل ساعت 10صبح با مادر جان فاطمه و بابایی از خانه راهی شدیم.چونکه نوبت سنجش خانمی ساعت یک بود.اول مامانی کارش را تمام کردو بعد هم برای شما رفتیم بیمارستانی که به دنیا اومده بودی.
همه نی نی ها اومده بودند.یکی گریه میکرد یکی خواب بود.از اونجایی که همه بچه ها باید خواب باشند مامان همه عین من استرس داشتند که نکنه نی نی هاشون از خواب بیدارشند.
ولی گل خانم ما اول بیدار بود وبعد از کمی شیر خوردن خوابید.نوبت ما که شد رفتیم داخل وقتی دستگاه را داخل گوشت گذاشتند یک مرتبه چشمات را باز کردی من هم ترسیدم گفتم ای وای تو این هوای گرم باید یک مرتبه دیگه این مسیر طولانی را بیاییم تو هم که شدیدا گرمایی بودی.ولی خدا را شکر سریع چشمات را بستی.
خیال ما هم راحت شد.وخدا را شکر شنوایید هم مشکلی نداشت.من و بابایی هم خوشحال و با استرس هایی که داشتیم به خانه برگشتیم.
خدایــــــــــــــا ملیون ها بار شکرت.با این ناز نازی که به ما دادی.
عکس در «ادامه مطلب »