اتوبوس سواری و خاطره های به جا مانده
سلام ستاره زیبای من
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای
و شاه بیت غزل های من شده ای
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
جواب حسرت این چند سال من شده ای
چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟
تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای
چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم
خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای
برای وسعت پرواز بال من شده ای
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای
مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست
عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای
روز جمعه 93/10/5
از خونه اقاجون جعفر رفتیم باغ..... ثنا جون در حال چیدن اکالیپتوس برای بخور دادن
مامان صبر کن از این برگها بچینم وقتی مریض شدی باهاش بخور بده.
زودی خوب بشی...
عاشق چیدن برگ گل و درخت هستی..
همون روز اقاجون و بابایی داشتند درخت می کاشتند تو هم چند تا چوب
کوچولو برداشته بودی و واسه خودت درخت می کاشتی..
هرچی میگفتم ثنا جون با این لباسها راحت نیستی بیا عوض کنم میگفتی صبر کن درختام را بکارم..
ثنا جون بیا بریم خونه شب شد ..صبر کن منم مثل بابایی درخت بکارم اب بدم بریم ..
چقدر میگی بریم حواسم برت میشه ببین نمیزاری درختم را بکارم..
خواهش میکنم یه چوچولی صبر کن من درختم را بکارم...
و بعد از اون پا شدی نگاش میکنی و میگی خوشل شد..
منم میگم بله که خوشکل شد..
میگی بگو افرین دخترم..
منم که نمیتونم تو را بچلونم چون دوست نداری گذاشتم دنبالت و کلی خندیدیم.
روز چهارشنبه 93/10/3 واسه خاله زهرا و عمو ابوالفضل شب چله ایی برده بودیم..
ثنا جون چه ست شدی با مبل ها...
در حال خوردن خامه انگشت انگشت...بعد از اون هم اجیل....
البته چون شهادت بود همون شب نبردیم .
ما کلا مراسم ها را طبق رسوم انجام میدیم ولی بدون تشریفات و هرچی در توان داریم.
خیلی هم خوش میگذره...
همون شب با مهدی و یوسف ارایشگری میکردید...
البته شما هم اجیل می خوردی هم توسط مهدی ارایش میشدی..
حالا اگه من می خواستم موهات را شانه بزنم کلی گریه می کردی و نمیگذاشتی..
خدا شانس بده...
بازی با جایزه بابایی
من برای اینکه زیاد اذیت نکنی و عادتهای بدت را کنار بگذاری یه کاغذ برداشتم و دوقسمت کردم
یه قسمت کارهای خوب ثنا جون یه قسمت کارهای بد ثنا جون
کارهای خوب با گل و کارهای بد ضربدر و هر موقعه گلها به 10 تا رسید
یه جایزه داری که اولینش این توپ بود..
یه روز هر چی بهت گفتم کارد خطرناک گوش ندادی منم واست یه ضربدر گذاشتم برگشتی
میگی اشکال نداره میرم پاک میکنم یه گل میکشم بهت میگم با خودکاره پاک
نمیشه میگی خوب خط خطی میکنم..
کلا من و بابایی از پس زبونت بر نمی یایم...جواب در استین اماده...
ای نیم وجبی...
مثلا می خواستم بهتر بشی..که یه خورده جواب داد...
داری واسه من شعر میخونی با میکروفن...
موقعی که عصبانی میشی و تو سر خودت میزنی به نظر شما باید چکار کنم؟
بدون دلیل و الکی بیشتر وقتها عصبانی میشی و میزنی تو سر خودت...
لاک زدن ثنا جون اینم بدون من که یکمرتبه دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم
رفتی اشپزخونه داری لاک میزنی برای اولین بار خودت لاک میزدی ..
مثل این حرفه ایی ها...من خودم اصلا اهل لاک زدن نیستم چون برای نماز خوندن باید
پاک کنم اصلا بیخیالش میشم..ولی خیلی دوست دارم حتی برای عروسی ها هم نمیزنم...
اینم از تولد الکی (به قول خودت)که همیشه برگذار میشه...
توسط من و شما همین
فوت کردم دیدی تونستم
روشن کردن فشفشه
بریدن کیک..
رقصیدن و تمام
روز دوشنبه بعد از ظهر93/10/8 با بابا رفتیم پارک بعد از کلی بازی کردن بازم دل نمی کندی
اخرش با گریه سوار ماشین شدی..
روز سه شنبه برای اولین بار با همدیگه با اتوبوس رفتیم خونه اقاجون و مادر جون
که اینم داستان داره..
تقریبا یه 15 دقیقه پیاده رفتیم تا رسیدیم به اتوبوس ..که خودت گفتی سوار اتوبوس زرد بشیم.
تا سوار شدیم 15 دقیقه نشستیم که تو گفتی مامان پیف دارم منم یکم اینطرف اونطرف را نگاه کردم و دیدم جاره ایی نیست موقع حرکت اتوبوس بود که پیاده شدیم و اونطرف خیابون دستشویی بود با عجله رفتیم و برگشتیم و دوباره سوار اتوبوس ابی شدیم و کارت زدیم دوباره خلاصه بعد از 10 دقیقه حرکت کردیم و دوباره پیاده و سوار اتوبوس قرمز شدیم و بلاخره بعد از هفت خان رستم رسیدیم تا پیاده شدیم و رسیدیم دم در خونه اقاجون من میخوام برم پارک فقط اجازه دادی چادرم و کیفم را بزارم و بریم ..
پارک خونه مادر جون
قربون ژست گرفتنت...
بعد از پارک برگشتیم خونه اقاجون ..
ازت پرسیدنت با چی اومدی گفتی با اتوبوس ..
اول سوار زرد شدیم کارت زدیم..پیفم گرفت بعد سوار ابی شدیم ما
را نیاورد سوار قرمز شدیم ما را اورد تمام را کامل توضیح دادی..
تو اتوبوس هم کلی سوال پرسیدی چرا اتوبوس وایساد؟
چون اینجا ایستگاهه..
چرا کارت زدیم..؟چون اگه نزنیم ما را نمیبره این کرایه اتوبوس بود..
چرا اینهمه خانم سوار شدند.؟
چرا مسافرا نمیوند سوار بشند حرکت کنیم..
خلاصه هر سوال داشت پرسید..این بود خاطره اتوبوس سواری.
راستی خانمی روز دوشنبه 93/10/15
روز تولد منه..
تولدم مبارک...
روز جمعه 93/10/12 اقاجون و مادر با هواپیما رفتند مشهد روز 5شنبه برمیگردند به سلامتی
ثنا جون:مامان زنگ بزنیم اقاجون دلم براش تنگ شده..
زنگ زدیم سلام اقاجون خوبی واسه من دعا کردی...سوغاتی خریدی.
اقاجون بله که دعا کردم واست سوغاتی خریدم..
چی خریدی؟لباس.
اخ جون واسه من لباس خریده...مسی عزیزم.
ساعت یک نیمه شب گریه میکنی و میگی برم پیش مامان جون میگم خوابه
میگی دلم براش تنگ شده..
بهت میگم دلت برای مامان جون تنگ شده یا واسه کاکایو تپلی هاش
واسه کاکایو تپلی هاش
من و بگی مونده بودم چی بگم..
خیلی خاطره و حرف دارم برات بنویسم ولی الان دیگه خسته شدم بعدا..
ثنا جون 2 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره