ماه ربیع الاول مبارک
سلام دوستای مهربونم ..
سلام ستاره ها..
سلام نازنین ها..
سلام دختر نازم..
امیدوارم ماه ربیع الاول برای همه بخصوص خودمون ،
ماهی باشه پر از هیاهو ؛پر از خوشی و سلامتی؛
پر از مسافرتهای پر خاطره..پر از مهمانی های با شکوه
و در اخر ماهی پر از پول؛پول؛پول
بیا ادامه مطلب تا از تنبلی های خودم و شیرین کاریهات بگم...
در 2سال و 6 ماه و 22 روزگی
93/9/18
فکر میکنی داری چکار میکنی ..
به قول خودت اَدِه گفتی...
داشتی نماز می خوندی و منم تو اشپزخونه داشتم غذا میپختم اومدم دیدم خوابت برده...
فکر کنم داری خواب خوش میبینی..
عزیزمی ..بعضی وقتها روزی چندین بار نماز میخونی و بعضی روزها هیچی..
قبول باشه فرشته کوچک من..
پنج شنبه93/9/20
خونه پدر بزرگ من ...
مشغول جمع کردن بلوط فکر کنم سنجاب شدی چون عاشق جمع کردن بلوط هستی .
تا رسیدیم اونجا میگی مامان خواهش میکنم اجازه بدم برم بلوط جمع کنم یادته اون روز جمع کردم...
حالا کدوم روز ...منظورش پارسال بود..
داری میگذاری داخل نایلون..
روز جمعه 93/9/21
اماده شدیم بریم باغ ولی مسیر عوض شد رفتیم خونه عمه زهرا چون یه کار کوچولو داشتیم
دویدی میگی مامان ازم عکس بگیر تازه میخواستی روی برگها هم بخوابی که من نگذاشتم...
و این باغ که تو همش ذوق میکنی بیای اینجا نمیدونم از چی اینجا خوشت میاد ..
اهان از بازی با خاک و شن..
رفتی بالا شن ها و میگی مامان رفتم بالای کوه مواظبم باش نیوفتم..
بعد از کلی بازی اب میوه نوش جان میکنی...
بابایی داشت داخل چاه اب را نگاه میکرد صدا میزنی بابا مواظب باش نیوفتی پایین خطره..
شب هم خسته و هلاک با سارا جونت خوابی ..خوابهای رنگی رنگی ببینی...
صبح بیدار شدی میگی مامان وقت بیداره..میگم بله عزیزم ..میگی صبح بخیر بریم بازی کنیم..
اخه بچه یه ابی یه نانی یه حرفی ..سریع بریم بازی..
اینم از شالت که بلاخره تمامش کردم..خیلی دوستش داری..مبارکت باشه.
مامان اده گفتی چی ساختم ..
کوه .
نه.
ابر.
نه.
مامان ماهی ساختم و دریا ببین داره میره زیر اب..
روز دوشنبه 93/9/24
روزی که 2 تا دایی جونا از کربلا اومده بودند ..با یوسف گیتار بازی میکردید..
هرچه به یوسف میگفتی امام حسین شهید شده..علی اصغر شهید شده ..
گوش نمیکرد دیدی فایده ایی نداره تو هم رفتی بازی..
چون پیاده رفته بودند سوغاتی نیاورده بودند..خیلی خیلی بهشون خوش گذشته بود..
چون با عمو ابوالفضل رفته بودند و اون همه جا را بلد بوده و عربی هم یکمی
بلد بوده برای گرفتن هتل و ماشین اصلا اذیت نشده بودند..
چقدر عکس ارودند از مهمان نوازی عربها و غذاهای متنوع...
همیشه خوش باشی.دیدی تنبلی منا این عکسها و خاطرات مال ماه قبل بود...
پی نوشت..الان رفتی خونه اقاجون جعفر و شب هم قراره شب
چله ایی ببریم واسه خاله زهرا و عمو ابوالفضل
چون که شهادت امام رضا بود و ماه صفر و شهادت حضرت محمد ما هم مراسم
شب چله نداشتیم گذاشتیم برای امشب..93/10/3
راستی هر دو تایمونم سرما خوردیم..
هر شب لباس میپوشیم یه چند تا لباس هم بر میداری و
سوار موتورت میشی میری امام رضا زیارت..یکم که میری میگی مامان مشهد را گم کردم بهم میگی کجاست میگم از اقا پلیسه بپرس از موتورت پیاده میشی و رو به دیوار سلام اقا پلیسه خوبی ببخشید من راه مشهد را گم کردم تو میدونی کجاست..
یکم صبر میکنی و خودت میگی خوب .خوب
مرسی..
و سوار میشی میری و یکم اونطرف تر پیاده میشی زمین را بوس میکنی و میگی رسیدم امام ..
قربونت برم انشاالله واقعا قسمت میشه میریم...
رفتیم دیدن عمو مرتضی خودم اونم رفته بود کربلا برگشتنی دیدم هیچی نمیگی .
بابا میگه ثنا جون..برگشتی میگی من باهات قهرم ..میگه چرا میگی چون دوستم نداری..
بابا گفت چرا من تو را دوست دارم عزیزم..
میگی پس چرا منا دعوا میکنی..
من و بابا
اصلا بابا تا حالا اصلا نه بد حرف زده نه دعوا کرده نه تو را زده ولی نمیدونم
چرا نسبت به بابا حس بد داری...
فعلا خدا حافظ
خدایا ازت میخوام بهم انرژی بده..همت بده..صبر بده که از پسش بر بیام و هیچ وقت از راهی که توش قدم بر داشتم خسته نشم..به امید خودت ..همیشه یاورم
امروز ثنا جون 2 سال و 7 ماه و 7 روزشه.