زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

ماه ربیع الاول مبارک

1393/10/3 0:53
920 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای مهربونم ..

سلام ستاره ها..

سلام نازنین ها..

سلام دختر نازم..

امیدوارم ماه ربیع الاول برای همه بخصوص خودمون ،زیبا

ماهی باشه پر از هیاهو ؛پر از خوشی و سلامتی؛

پر از مسافرتهای پر خاطره..پر از مهمانی های با شکوه

و در اخر ماهی پر از پول؛پول؛پولخندونک

بیا ادامه مطلب تا از تنبلی های خودم و شیرین کاریهات بگم...

 

 

در 2سال و 6 ماه و 22 روزگی

93/9/18

فکر میکنی داری چکار میکنی ..

به قول خودت اَدِه گفتی...

داشتی نماز می خوندی و منم تو اشپزخونه داشتم غذا میپختم اومدم دیدم خوابت برده...

فکر کنم داری خواب خوش میبینی..

عزیزمی ..بعضی وقتها روزی چندین بار نماز میخونی و بعضی روزها هیچی..

قبول باشه فرشته کوچک من..

 

 

 

پنج شنبه93/9/20

خونه پدر بزرگ من ...

مشغول جمع کردن بلوط فکر کنم سنجاب شدی چون عاشق جمع کردن بلوط هستی .

تا رسیدیم اونجا  میگی مامان خواهش میکنم اجازه بدم برم بلوط جمع کنم یادته اون روز جمع کردم...

حالا کدوم روز ...منظورش پارسال بود..

 

 

 

 

داری میگذاری داخل نایلون..

 

 

 

روز جمعه 93/9/21

اماده شدیم بریم باغ ولی مسیر عوض شد رفتیم خونه عمه زهرا چون یه کار کوچولو داشتیم

دویدی میگی مامان ازم عکس بگیر تازه میخواستی روی برگها هم بخوابی که من نگذاشتم...

 

 

 

و این باغ که تو همش ذوق میکنی بیای اینجا نمیدونم از چی اینجا خوشت میاد ..

اهان از بازی با خاک و شن..

رفتی بالا شن ها و میگی مامان رفتم بالای کوه مواظبم باش نیوفتم..

 

 

 

بعد از کلی بازی اب میوه نوش جان میکنی...

 

 

 

 

 

بابایی داشت داخل چاه اب را نگاه میکرد صدا میزنی بابا مواظب باش نیوفتی پایین خطره..

 

 

 

شب هم خسته و هلاک با سارا جونت خوابی ..خوابهای رنگی رنگی ببینی...

صبح بیدار شدی میگی مامان وقت بیداره..میگم بله عزیزم ..میگی صبح بخیر بریم بازی کنیم..تعجب

اخه بچه یه ابی یه نانی یه حرفی ..سریع بریم بازی..

 

 

 

اینم از شالت که بلاخره تمامش کردم..خیلی دوستش داری..مبارکت باشه.

 

 

 

مامان اده گفتی چی ساختم ..

کوه .

نه.

ابر.

نه.

مامان ماهی ساختم و دریا ببین داره میره زیر اب..

 

 

 

روز دوشنبه 93/9/24

 

روزی که 2 تا دایی جونا از کربلا اومده بودند ..با یوسف گیتار بازی میکردید..

هرچه به یوسف میگفتی امام حسین شهید شده..علی اصغر شهید شده ..

گوش نمیکرد دیدی فایده ایی نداره تو هم رفتی بازی..

چون پیاده رفته بودند سوغاتی نیاورده بودند..خیلی خیلی بهشون خوش گذشته بود..

چون با عمو ابوالفضل رفته بودند و اون همه جا را بلد بوده و عربی هم یکمی

بلد بوده برای گرفتن هتل و ماشین اصلا اذیت نشده بودند..

چقدر عکس ارودند از مهمان نوازی عربها و غذاهای متنوع...

 

 

 

همیشه خوش باشی.دیدی تنبلی منا این عکسها و خاطرات مال ماه قبل بود...

پی نوشت..الان رفتی خونه اقاجون جعفر و شب هم قراره شب

چله ایی ببریم واسه خاله زهرا و عمو ابوالفضل

چون که شهادت امام رضا بود و ماه صفر و شهادت حضرت محمد ما هم مراسم

شب چله نداشتیم گذاشتیم برای امشب..93/10/3

 

راستی هر دو تایمونم سرما خوردیم..

هر شب لباس میپوشیم یه چند تا لباس هم بر میداری و

سوار موتورت میشی میری امام رضا زیارت..یکم که میری میگی مامان مشهد را گم کردم بهم میگی کجاست میگم از اقا پلیسه بپرس از موتورت پیاده میشی و رو به دیوار سلام اقا پلیسه خوبی ببخشید من راه مشهد را گم کردم تو میدونی کجاست..

یکم صبر میکنی و خودت میگی خوب .خوب

مرسی..

و سوار میشی میری و یکم اونطرف تر پیاده میشی زمین را بوس میکنی و میگی رسیدم امام ..

قربونت برم انشاالله واقعا قسمت میشه میریم...

 

رفتیم دیدن عمو مرتضی خودم اونم رفته بود کربلا برگشتنی دیدم هیچی نمیگی .

بابا میگه ثنا جون..برگشتی میگی من باهات قهرم ..میگه چرا میگی چون دوستم نداری..

بابا گفت چرا من تو را دوست دارم عزیزم..

میگی پس چرا منا دعوا میکنی..

من و باباتعجب

اصلا بابا تا حالا اصلا نه بد حرف زده نه دعوا کرده نه تو را زده ولی نمیدونم

چرا نسبت به بابا حس بد داری...

فعلا خدا حافظ

خدایا ازت میخوام بهم انرژی بده..همت بده..صبر بده که از پسش بر بیام و هیچ وقت از راهی که توش قدم بر داشتم خسته نشم..به امید خودت ..همیشه یاورم

 

امروز ثنا جون 2 سال و 7 ماه و 7 روزشه.

 

پسندها (5)

نظرات (5)

عمه فروغ
4 دی 93 0:14
شال گردنت مبارک ثنا جونم چه شال گردن خوشگلی دست مامانی درد نکنه عزیزم فربون دختر نمازخون نمازت قبول باشه خاله جون التماس دعا
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم چشماتون قشنگ میبینه قابل شما را نداره محتاجیم به دعا
مامان امیرحسین
4 دی 93 9:31
سلام به ثناجون ومامان گلش.به به نمازت قبول باشه عزیزم خانوم کوچولو میشه بگی بلوط برا چی جمع میکنی. مریم جون شال خوشگلی بافتی مبارک دختر گلمون باشه .به به شما هم زائر داشتید چه جالب دایی ها رفتند کربلا،ایشالله سال دیگه ما وشما هم قسمتمون بشه بریم کربلا. وای از دست این سرماخوردگیها که انگار مسابقه است آخه تو خونه ما هم به نوبت سرماخوردگی را داریمایشالله که زودتر خوب خوب بشید.خانمی خصوصیتون را چک کن
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام به روی ماهت... همینطوری خاله دوست دارم دست خودم نیست...هرجا دیدم برمیدارم... انشالله که قسمتمون بشه بریم داداشام که از الان دارند برای سال دیگه برنامه ریزی میکنند..و بعضی وقتها پیاده کاراشون را انجام میدند تا یادشون نره پیاده رفتن به کربلا را!!!! واقعا که هیچ وقت این سرما خوردیگی ول کن نیست..
بابای نگین
8 دی 93 11:39
سلام ممنونم که به وبلاگ ما سرزدید.خدمتتون عرض کنم برای از بین بردن نوشته های پائین وبلاگتون عین همون عبارت رو توی ویرایش قالب وبلاگتون یا تنظیمات وبلاگ پیدا و حذف کنید امیدوارم که موفق بشین.اگر نشد باز هم در خدمتتون هستم. برای شما ثنا جون و خانواده ی محترمتون روزگاری آرام توام با لبخند آرزو دارم. پاینده باشید.
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم من این را میدونستم منظورم گذاشتن اهنگ بود...بازم مرسی
مامان بهار .مهرنگار
10 دی 93 20:07
عزیزم برای گوشت درون شیشه(عصاره گوشت)باید بری قسمت جواب پست این روزهاا...
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم دختر ماهت را ببوس
رنگارنگ
11 دی 93 9:01
عالیه مامان ثنا جون و افرین به ثنا کوچولو با این چرب زبونی هاش خدا براتون حفظش کنه . راستی به من هم سر بزنید .
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنونم خاله جون شما لطف دارید چشم حتما در اولین فرصت