کربلایی
سلام به عشـــ ــــ ــــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــقم
قربونت بروم دیشب به همراه بابا رفتیم دیدن عمه رضوان و عمو عباس که از کربلا اومده بودند.
دلش حسابی برای تو تنگ شده بود حسابی تو را فشار داد تو هم که از خدا خواسته فقط دوست داری ده نفر باهات بازی کنند.
بعد از شام رفتیم برای اقاجون جعفر کارت گازوییل ببریم چون با تریلی با زن دایی ساغر و دایی علی و مادر جون به مشهد می رفتند تو هم خواب بودی.عزیــــــــــــــــــــزم
امار وبلاگ دیروزت1281 شده بود چه مامان بیکاریم من؟
به ادامه مطلب بروید؟
با اون زبونت که همیشه بیرونه
این لباس زیبا را عمه از کربلا اورده چه خبره این روزها همش سوغاتی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی