اولین بهار زندگیت مبارک

سلام به شیرین تر از عسل

اول از همه اولین بهار زندگیت را بهت تبریک میگم این اولین عیدی هست که تو در کنار من و بابایی هستی ...خیلی خیلی خوشحالیم و  دوستت داریم تو تمام زندگی ما هستی....

کوچک رویایی من ثنا جون .....دنیا اگر خودش را بکشد نمی تواند به عشق من به تو شک کند ...

تمام بودنت را حس می کنم .....حاجتی به استخاره نیست.......

عشق ما.....عشق من به تو

عشق تو.... به من یک پدیده است....

یک حقیقت بی نیاز از استخاره و گمان.......

صدای قلب تو ....صدای زندگیست...

زندگی را دوست داشته باش نازنین من ....ای نفس من

زندگی را زندگی کن...عاشقانه ....کودکانه

حتی وقتی بزرگ شدی ...کودکانه زندگی کن جانکم...

مادرانه ترین لحظه های امروزم....همین لحظه است ....همین لحظه که...

با تمام جان عاشقم ..دوستت دارم را یواشکی به تو هدیه می کنم.....

تو خوب می دانی که.... برای با تو بدون چه چیز هایی را تحمل کردم....

تو خوب می دانی که...این شروع زندگی کودکانه ی توست......

بخواب.....

نترس.....

زندگی باید برای تو ....روزها را عاشقانه باران کند...

شب ها را ستاره باران کند...

مهربان من

 این سفره هفت سین را امسال فقط به خاطر تو گل خانم درست کردم...

و تزیین سفره هم اینطوری نبود تو لحظه های اخر زدی خرابش کردی من هم عجله ای این شکلی

تزیین کردم...بابایی هم شب بو ها را دیر اورد من هم نتونستم کادوش کنم....

وای که امسال با بودن تو چه سال تحویل با مزه ای داشتیم...

تو دقیقه نود چنان گریه ای کردی که نگو و نپرس ...

دلیلش هم این بود که می خواستی دو تا تخم مرغ را محکم به همدیگه بکوبی...

و این کار را کردی و یکی شون را شکستی من هم ازت گرفتم تو هم جیغ و شیون سر دادی 

و من و بابایی دعای تحویل سال نو را نخوندیم خیلی باحال بود نه......

 عاشق خوردن سنجد هستی ..هر جا ببینی نمی تونی ازش بگذری....

اون انگشت کوچولوت را به طرفش دراز می کنی و می گی اووممم....

وقتی تو سفره هفت سین دیدی خوشحال شدی...

 الان هم گذاشتی تو دهنت و چند تاش را هم تو دستت گرفتی....

قربونت برم عزیزه من با اون سنجد خوردنت....

نوش جانت عزیزم....

راستی خانمی یه اتفاق بد هم واسمون افتاد که نمی خواستم اولین پست سال جدید را با خاطره بد شروع کنم ولی خوب چاره چیست....

روز اول عید سوار ماشین شدیم و به طرف خونه اقا بزرگ راه افتادیم از پمپ بنزین که اومدیم بیرون تصادف کردیم من و تو هم رفتیم تو شیشه جلوی ماشین خدا را شکر هیچ کدوممون چیزیمون نشد ولی تو خیلی ترسیده بودی و تا نیم ساعت گریه می کردی من هم از ترس مثل بید به خودم می لرزیدم بابایی هم کلی شکه شده بود خلاصه  طرفی که من و تو نشسته بودیم  در به داغون شد شیشه جلو هم خورد شد 

من هم فقط تند تند تو را چکاو می کردم که ببین جایی از بدنت طوری نشده باشه که خدا را شکر چیزی نبود فقط از ترس گریه می کردی من هم مجبور شدم یکم از شیرم را بدوشم روی زمین به دور از چشم نا محرمان و به تو شیر بدهم الهی بمیرم خیلی خیلی ترسیده بودی ....

ما هم اون روز را با کمک عمه خودم و اقاجون (بابای بابایی)اون روز را به مهمانی رفتیم چون با ماشین خودمون نمی تونستیم برویم ....ماشین هم بایگانی شد و عید دیدنی ما هم همین بود تا اینکه بعد از یک هفته ماشین را اونجور که بشه با هاش بریم بیرون یه صافکار درستش کرد ..

من هم شب اون روز تا سه روز از گردن درد و شانه درد مردم و زنده شدم چون موقع تصادف تو را تو بغلم محکم گرفته بودم شانه ام توی شیشه خورده بود و سرم توی سقف  و همین شد که بدنم که سرد شد دردام شروع شد ...

ولی همش فدای یه تار موت عزیزم همین که سالم بودی واسم از تمام دنیا با ارزش تره....

این پست ادامه دارد ..

تا بعد خدا نگه دارت باشد...