7ماه و 9 روزگی
عسلکم سلام
.....قربونت برم الهی با اون خوابیدنت که همش من را سوپرایز می کنی.....
نیم ساعت پیش بردمت پایین پیش مامان جون و خودم برگشتم که برای شام کدو سرخ کنم چونکه نمی خواستم از بوی سرخ کردن کدو اذیت بشی خلاصه تند،تند غذا را اماده کردم و زودی برگشتم پیشت در را که باز کردم مامان جون گفت که یکم بازی کردی و یکمرتبه خوابت برده من که شدم این شکلی
واااااااه چه چیزا ادم می بینه تویی که ٢ ساعت شیر می خوری تا یک ربع بخوابی خود به خود خوابت برده بود.عجیبن غریبا......
ماشاالله یادت نره
حالا ببین چطوری خوابت برده بود.
دیدی چه طوری خوابیدی عزیزم بعد از بازی با اسباب بازی مورد علاقت سیم تلفن که هنوز هم توی دستته به خواب ناز رفتی..
... از نمای دیگه خوابیدنت ...
مامان جون می گفت وقتی خوابت برده دیگه دستت نگذاشته تا که مبادا بیدار بشی..
فقط روت را انداخته بود که سرمات نشه.
الان هم بابایی از سر کار اومد بیدارت کنه ..قربونت برم الهی وروجک.
عزیزکم امروز صبح هم این شکلی خوابیده بودی.
اینم یه عکس خوشکل از نان خوردنت که اگه جا نانی یا سفره را ببینی جیغ بنفش می کشی که بیا و ببین که چرا بهم نان نمی دید.
وقتی نان را بگیری به هیچ کس نمی دی
یک دفعه که داشتی نان می خوردی اقاجون نانت را گرفت چنان جیغی سرش کشیدی که همه از خنده هلاک شدیم.
بعد از اون وقتی بهت میگفتیم نانت را بده پشت سرت می بردی که کسی ازت نگیره.
نوش جانت عزیزم که به یه تکه نان قانع می باشی.
لوس لوسک دوستت دارم