زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

کارهای جدید دخملی

1391/8/10 16:44
980 بازدید
اشتراک گذاری


 

عزیزم امروز می خواهم یکم از شیرین کاریهات بنویسم.

 سه روزت بود که به دنیا اومده بودی که دو تا دستات را که می گرفتیم گردنت را از روی زمین بلند می کردی  و می خواستی که بنشینی به قول معروف گردن می گرفتی.

یک ماهه بودی که بابایی تا تو را روی پشتی دمرو می گذاشت تلاش می کردی و از پشتی بالا می رفتی.

بالا رفتن از پشتی

 

بالاخره موفق شدی هوراااااااا

همیشه وقتی می خوابیدی هر به ده دقیقه از خواب می پریدی وچون که عادت داشتی دستات را در امتداد شانه هات دراز کنی مادر بزرگم می گفت که فرشته ها وقتی اطراف ثنا جون  دور می زنند بال ....انها به دست ثنا جون می گیرد واز خواب می پره.

برای همین یه مدت قنداقت کردیم دیدیم راحت خوابیدی و بال فرشته ها دیگر به دستانت نگرفت و از خواب نپریدی.

باز کردن دستات بعد از بیدار شدن از خواب توسط خودت

ولی از اونجایی که گرمایی بودی تصمیم گرفتیم فقط با بند قنداق دستات را ببندیم شب ها وقتی می خوابیدی ارام دستای کوچو لوت را با اینکه دلم راضی به این کار نبود ولی چارهای نداشتم می بستم.

متن بالا را نوشتم تا بتوانم یکی دیگه از کار های ثنا جون را بنویسم.

دو ماهه بودی که اولین بار با بابایی قهر کردی.چونکه خیلی قشنگ طوری که ادم هوس می کرد دو تا دستات یا یکی از اونها را تو دهنت می کردی و مالاچ و مولوچ می خوردی که صداش تا تو سالن می امد

اون شب من تو اشپز خانه غذا می پختم بابایی با صدای خوردن دست تو رفت توی اتاق و دست تورا از دهنت بیرون اورده بود و با بند قنداق بسته بود.

یک دفعه صدای جیغت در امد دویدم تو اتاق دیدم چی شده سریع بابایی بغلت کرد و بوسیدت ولی دیگه ارام نشدی و به بابا نگاه نمی کردی.و فقط به من با نگاه التماس می کردی،تا از بابا گرفتمت ارام شدی و احساس امنیت کردی .

بعد از اون موقعه دیگه بابایی هر کاری کرد اصلا بهش نگاه نمی کردی بعد از سه روز وقتی بابا گفت ثنا جونم قربانت برم یکمرتبه زدی زیر خنده و با بابایی اشتی کردی.

یکی دیگه از کارات سه ماهت بود که وقتی وارد اتاق می شدیم و من می گفتم ستاره هات کو تو با لبخند خیلی قشنگی سقف را نگاه می کردی،وقتی بهت می گفتم ثنا جون دستت کو تا من بخورم بهم نشان می دادی یا اینکه می بردی پشت سرت تا من نخورم.

موقع شیر خوردن همیشه دوست داری که بازی کنی اگه یکی همون وقت حرف بزنه تو به اون نگاه می کنی منم که دردم می گیرد و می گم اخ بهم کلی می خندی.

وقتی موزیکال بالای تخت خوابت را برات کوک می کنم کلی ذوق می کنی و تو تخت خواب پاهات را بالا و پایین می بری و محکم به تشک تخت می کوبی.

وقتی می خواهم مامیت کنم نمی گذاری کلی با پاهات من را بازی می دی و می خندی تا بالاخره من پیروز می شوم.

شبها دوست نداری داخل ماشین باشی از تاریکی می ترسی وقتی به خانه بر می گردیم در سالن را که می بینی ذوق زیادی می کنی.

تازه بدتر از همه انگشتت را داخل داخل دهانت می کنی و با اشتهای زیاد می مکی بعضی وقتها هم از بس زیادی فرو می بردی حالت بهم می خوره. فکر کنم لثه هات می خوارند و لثه هات دارند تخت می شوند به اصطلاه دیگه دارند سفت می شوند.

دست خوردنت ادما با اشتها می کنه عاشقتم.

2ماهگی

2ماهگی

 

راستی  خیلیـــــــــــــــی خیلی خمیازه می کشی.

12 روزه

 

خلاصه اینکه خیــــــــــــــــــــــلی با مزه ای من که می خوام بخورمت عزیزم من و بابایی عاشقتیم و با هر کاری که انجام می دی یک عالمه ذوق می کنیم تو با امدنت دنیامون را پر از امید و روشنایی کردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)