اخ دستم مامانی
دخمل نازم سلام
با کمی تاخیر اومدم تا برات دو خبر بد را بنویسم.....
اولی: هفته پیش بابایی بردمون خونه عمه رضوان وخودش رفت دنبال یه کاری و برگرده تو هم مشغول شیر خوردن و مثل همیشه هین خوردن دنبال بازی گوشی ......
عمه هم وقتی دید تو بازی می کنی و شیر نمی خوری تو را بغل کرد و یکم اونطرف تر تو چند برگه کاغذ دیدی و براشون ذوق کردی و می خواستی خودت را از بغل عمه پرت کنی پایین عمه هم تو را گذاشت پایین یکم با برگها بازی کردی .....
دوباره عمه بغلت کرد و با هم به اشپزخانه رفتید وقتی بر می گشتید یکمرتبه دیدم که لباسهات و تمام انگشتات و دست عمه خونی شده یکمرتبه از جا پریدم و به طرف شما اومدم و گفتم وای از کجا دستتون خون اومده اول فکر کردم دست عمه از جایی بریده ولی بعد دیدم که انگشت کوچولوت داره خون میاد .....
کلی با عمه تعجب کردیم که از کجا اینطوری شده.....با عجله دستات که پر از خون بود را شستیم ولی خونش بند نمی یومد با چسب چسبوندیم البته با هزار زحمت چون که نمی گذاشتی ....بعدا هم می خواستی چسب را بکنی.......
دومی:جمعه بعد از ظهر با بابایی رفتی پایین و دوباره بابایی برای بردن موبایلش اومد بالا تو برای خودت اون پایین تو روروک بازی می کردی مامان جون هم به دنبال تو از این ور به اون ور...........
از تو اشپز خونه اورده بودت بیرون که یکمرتبه و سریع السیر به طرف بخاری رفته بودی و انگشتت را سوزانده بودی مامان جون هم سریع خودش را بهت رسونده بود وگر نه که تمام انگشتهات را چسبونده بودی به بخاری اونقدر جیغ زدی که من و بابایی هم اومدیم پایین الهی بمیرم یه تاول بزرگ روی انگشتت بود...
این بود دو خاطره خیلی خیلی بد........
برای دیدن عکسها بدو برو ادامه مطلب.......
این هم عکس انگشت بریده شده از برگه های کاغذ عمه رضوان
این هم عکس انگشت تاول زده
امروز داشتم لباست که بر اثر غذا خوردن کثیف شده بود را عوض می کردم که بازیت گرفت من هم ازت عکس گرفتم.....
این ثنای بی دندون
میگه منا نخندون میخوام برم تو قندون
ماشاالله یادتون نره
عشق سبد