نیم سالگی ثنا جون
سلام عزیزم ،عزیزم سلام دوستت دارم عاشقتم وسلام
زندگی من و بابات از وقتی اومدی مثل شکل بالایی شده ناز دونه مــــــــــــــا
هووووووووووورررررررررررررررررررااااااااااااااااااااا
عزیزم نیم سالگیت مبارک ..........اینم کادو 6 ماهگی من و بابایی
دخمل گلم بلاخره 6 ماه گذشت و تو نیم ساله شدی باور کن که اصلا بااینکه خیلی خیلی بهم سخت گذشت ولی نفهمیدم چطوری 6 ماه سپری شد.
ان شاالله هزار ساله شویــــــــــــــــــــــــــی...........
نیم سالگیت مصادف شد با روزجمعه و اول ماه محرم 1434.........
برای اینکه جمعه تعطیل بود شنبه که الان باشه و تو خوابی و من دارم برات مینویسم بردمت واکسنت را زدم ......
اول قد بعد وزن و بعد قطره بهت داد.که قیافت اول مثل متعجب ها شد چون که تلخ بود ولی بعد لبهات را هم می مکیدی.واکسن را هم روی دو تا رونت زد بمیییییررررمممم خیلی گریه کردی..................
الان هم که اذان ظهر را گفت و تو خوابی یکم هم تب داری
ولی نگران نباش عزیزم دخمل گلم خودم مواظبت هستم که یک وقت خدایی نکرده تشنج نکنی.............
راستی چون توی روروک خودت پات به زمین نمی رسید روروک یوسف را برات اوردم و توی 5 دقیقه یاد گرفتی که باید چطوری باهاش حرکت کنی ........
تازه خیلی هم ذوق می کنی که می تونی هرجا که دوست داری بروی وقتی که امروز واکسنت را بهت زدیم و برگشتیم خونه نگاه به روروک می کردی و می خندیدی من هم منظورت را متوجه شدم و گذاشتمت توی اون رفتی جلوی کمد و چون را نمی تونستی در بیاوری همینطور جیغ بنفش می زدی ....
هر چه می گفتم جیغ نزن گلوت درد می گیرد به من نگاه می کردی و می خندیدی.......بعد از اون هم رفتی سراغ گل و یکی از برگ هاش را کندی....
و لبخند رضایت می زدی خیــــــلی خیـــــــــــــلی واسه خودت ذوق کردی .....در عوض من هم به کار هام رسیدم.......
چند روز پیش هم اقاجون اومد دنبالمون تا بریم برای خاله و زن دایی جهیزیه بگیریم وقتی صدای زنگ در را شنیدی چشمات گرد شد و لبخند زدی وقتی در را باز کردم اقاجون که اومد پریدی تو بغلش و گفتی دد دد و دیگه تکرار نکردی ......نمی دونم دوباره کی تکرار می کنی ....
اخه 3 ماهت که بود گفتی اقون و دیگه تکرار نکردی...........در ضمن غذا خوردن را هم شروع کردی من هم برات فرنی درست کردم خیلی دوست داری و موقع خوردن این شکلی می شی.
این عکس جیگر طلا در خانه بهداشت ....بمییییییییییرممممم
این هم شیرین کاری ثنا جون که وقتی داشتم تایپ می کردم یه جیغ بلندی کشید و دستش را گذاشت روی دکمه تقسیم و لام من هم پاکش نکردم .......تا بعدا ببینه چه بلایی بوده.....
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷للللللللللللللللل
توی این دو عکس خانمی تب دارند و ساعت 4 بعد از نیمه شبه و هر چه من دستمال را می گذاشتم روی پیشانیش بر می داشت و می خواست توی دهنش کنه که من موفق شدم...........
در ضمن تا ساعت 5.30 بیدار بودی و وقتی بابایی بیدار شد که به سر کار بره براش کلی دلبری کردی و هر دو تون سر و صدایی راه انداخته بودید که بیا و ببین......مامان جون ظهر که رفتیم پایین می گفت پدر و دختر صبح الطلوع چه خبرشون بود.....اینقدر می خندیدند.........مثلا تب داشتی قربون اون کارهای با نمکت .......
یک نفر به امار غذا خورها اضافه شد.هوووووووووووورااااااااااااااا
مراحل غذا خوردن تصاویر گویای همه چیز...........مامان چه قاشق خوشمزه ای ........چه کیفی داره توی موهام مالیدم...........