خوشحالی مامان و بابا
امروز 29/6/90حال مامان یکم بد بود.با بابا رفتیم دکتر و ازمایشگاه.وقتی جواب ازمایش را دیدیم از خوشحالی داشتیم بال در می اوردیم چون جواب ازمایش مثبت بود♥و تو شدی جنین کوچولوی مامان♥من و بابات 15 سال منتظر چنین روزی بودیم.
نمی دونستیم خوشحال باشیم از اینکه خدا تو را به ما داده یا ناراحت باشیم که نکنه تو را از دست بدیم خلاصه با توکل به خدا و استرس زیاد و استراحتهای 4ماهه مامانی شدی 162روزه و روزسونوگرافی 3بعدی.
نا گفته نمونه که بابایی تو این مدت خیلی بهمون کمک کرد.همچنین خاله ها.عمه ها.زن دایی ها.مامان جونا.
٥/١١/٩٠خدا را شکر ناز نازی ما خوب و خوشکل بود.الهی قربونت برم با اون دست و پاهای کوچولوت.تازه بعد از سو نوگرافی فهمیدیم که تو یه دختر زیبا هستی و بابات شرط را برد.
از اون روز به بعد یه وقتهایی با مادر جون و اقاجون و بابایی می رفتیم برات خرید و برای لباسهای کوچولوت ذوق زده می شدیم و لحظه شماری میکردیم تا قدم نازتا به دنیا بگذاری.
عید فرا رسید من عید امسال را با اینکه نتونستم زیاد عید دیدنی برم خیلی دوست داشتم.چون تو با من و بابایی بودی و با لگد زدنات معلوم بود تو هم خوشحال بودی.
وسایلت و اتاق مشترکمان که اماده شد قرار شد همه دوستان پنج شنبه14/2/91بیایند برات سیسمونی بچینیم.عکسهای سیسمونی خانمی در ‹ادامه مطلب›