لوس........لوسک
سلام فرشته مهربان مامان
امروز ساعت 1 بعد از ظهر عمو مسعود زنگ زد و گفت اگه ثنا بیداره بیام ببرمش بالا من هم گفتم بیداره زن عمو اومد و تو را با خودش برد.
من هم از فرصت استفاده کردم و کارهای خونه را انجام دادم.بعد از 45 دقیقه اومدم بالا عمو هم رفته بود سر کار تا من را دیدی از بغل زن عمو پریدی تو بغل من سرتا گذاشتی روی شونم و هی بهم نگاه می کردی و دباره اون کارا تکرار می کردی بعد هم با دو تا دستهای کوچولوت لپ هام را گرفتی لب کو چولوت را می گذاشتی روی لپم و هی ناز می کردی.قربون اون ناز کردنت خیلی لذت بردم و این کارت یه سوپرایز بود برام.
بعد از اون هم شروع کردی به خوردن شیر واز صدای تخمه شکستن زن عمو دیگه شیر نخوردی و سریع به سمت تخمه ها حمله ور شدی و همه را از توی ظرف به اطراف پخش و پلا کردی.به صدا سریع عکس العمل نشون می دی از 1ماهگی اینجوری بودی.ااااااااااااااااااااااااای جاااااااااااااااااااااااااااان
الان هم با بابایی رفتی پایین پیش مامان جون تا من شام درست کنم (ماکارونی)
بابایی اومد و گفت ثنا خوابش برد خیلی تعجب کردم اولین بار بود که بدون اینکه شیر بخوری خوابیدی عزیزم.من هم گفتم یکم خاطره برات بنویسم.
وااااااااااای مثل اینکه صدای گریه ثنا جون داره میاد 10دقیقه خوابیده.من هم نمی یام دنبالت تا مامان جون تو را بیارد و شام را با ما بخورد چون اقاجون شب نمی یاد مامان جون تنهاست.
حتما الان دوباره مراسم لوس لوسکی داریم.بروم به فریاد ثنا جون برسم.
الانماه و روز داری .هزار سالگیت.........
بــــــــــــــــــــــه امیــــــــــــــــــد دیــــــــــــــــــــدار