ادامه پست قبل و ورودت به 37 ماهگی
سلاااااااااام به اردیبهشتی جانم
من یک اردیبهشتی ام!
نشانم فرشته پاکی ست.
هوای خوبی دارم شایدم حوا....
به لبخند های یه اردیبهشتی دلگرم شو!
کنارش قدم بزن و دستاشو محکم تو دستات نگه دار....
سعی کن پیشش که هستی خودت باشی ،نه یه مشت حرف و ادعا..!
با تمام وجود باهاش باش..
مطمین باش جوری جواب قدر دانی هاتو میده که احساس میکنی
وقتی داریش خوشبخت ترین آدم روی زمینی!!!
و من اردیبهشتر ام!
مغرورم، اما اگر دل بدهی....
غرورم را فرش زیر پایت میکنم!
خود خواهم ،اما اگر دل بدهی...
تمام خواسته هایم ذر تو خلاصه میشود!
لجبازم ،اما اگر دل بدهی .....
آتش میزنم هر آنچه با تو سر لج دارد!
آری .......
من یک اردیبهشتی هستم.
من بیهوده سخن نمی گویم اما هر آنچه از دل است؛
آن را باور کن...
من در راه رسیدن به هدف از مسیر لذت میبرم...
من یک اردیبهشی هستم،
حسودم در عشق،دلم زود میشکند.
یه اردیبهشتی یا نمیگه دوستت دارم،
یا وقتی که گفت و دستاتو گرفت بدون تا آخرش هست..
"چون عاشق عشقای افلاطونیه"
پس............پس
هیچ وقت به عشقش شک نکن و از دستش نده....
و من یک اردیبهشتی ام!!!!!
"به افتخار اردیبهشتی هااااااا.....
فرشته کوچک من 10100 روز است با لبخند نازت از خواب بیدار میشوم
و با لالایی چشمانت به خواب شیرین فرو میروم و چه زود
گذشت این روزهای اغازین....
خوب اینم از ادامه پست قبل یه هفته قبل از تولدت گفتی مامان
کی واسه من تولد میگیری منم با بابا مشورت کردیم و واست یه تولد
کوچولو با حضور خواهر و برادر پدر و مادر من و بابا بود به
اضافه عمه زهره و دایی های تو ...
مامان جون و عمه زهرا هم رفته بودند مشهد نبودند....
و تولدت دقیقا شد روز عید مبعث..حضرت محمد همیشه
و همجا پشت و پناهت باشه عزیزم..
زود زود واست لباس دوختم و یه تزیین ساده هم واسه سالن ..
چون رنگ ابی را خیلی دوست داری همه را سفید ابی گرفتم....
و اتلیه هم نرفتیم در عوض عکسهایی که تو طبیعت گرفته بودی
را واست زدیم روی شاسی(عکسهای شمال و ولایت مامان..)
روز تولد بردمت حمام و بعد از حمام ناهار خوردی و خوابیدی
تا ساعت چهار مهمانها ساعت پنج میومدند وقتی بیدار شدی
دیدی همه جا بادکنک زدیم خیلی خوشحال شدی و جیغ میزدی
میگفتی اخ جون تولد مرسی مامان و بابا واسم تولد گرفتید...
لباست را پوشیدی و واسه خودت رقصیدی و تا کسی نبود
و اخلاقت خوب بود ازت عکس گرفتم ولی دریغ از یه لبخند ...
همه عکسها اخمو بودی....
پی نوشت...شب قبل کنار هم خوابیده بودیم موقع خمیازه کشیدن
در دهنم را گرفتم برگشتی میگی مامان برا چی در دهنت را گرفتی میگم
خوب موقعی که عطسه و سرفه میکنیم و خمیازه میکشیم باید در دهنمون
را بگیریم میگی نه بابا!واسه اون دو تا در دهنمون را میگیریم نه واسه
خمیازه اخه مامان حواست کجاست..میگم چرا برای اون دو تا در دهنمون
را میگیرم میگی به خاطر اینکه یه موقع اب دهنمون نپاشه بیرون ولی خمیازه
میکشیم که از دهنوم اب نمیاد بیرون تا حالا اینقدر قانع نشده بودم
روز پنج شنبه 31 اردیبهشت از صبح رفتیم خونه مادر جون و اقاجون
100کیلو شوید گرفته بودیم تا پاک کنیم تا بعداز ظهر که شد با دایی جون
و اقاجون و یوسف و مهدی رفتید پارک روبه روی خونه وقتی اومدی
میگی مامان یه دختر بی ادب توی پارک موهام را کشید منم گریه کردم
بهت میگم چرا گریه کردی خوب تو هم میخواستی موهاشا بکشید از
خودت دفاع کنی تو حین گریه کردن میگی من دوست ندارم هر بچه ایی
که اشتباه می کنه و اذیت میکنه منم مثلش اونا اذیت کنم کار بدیه
(مثل اینکه اموزشهام نتیجه داده بود میدونستم تو امتحان من
سر بلند بیرون میای فدات بشم من...)
و بعد همینطور که گریه می کردی میگی مامان اون دختره بد فکر کرده من
ادم اهنیم موهای منا کشید و رفت اصلا هم معذرت خواهی نکرد بد ؛بد؛بد....
من دوست ندارم مثل بچه ها که اشتباه میکنند منم اشتباه کنم من دختر خوبم....
همون روز ساعت 8 شب بود با زن دایی رفتی جلوی در خونه دیدم
صدای جیغ و گریت میاد تا اومدم بیام ببین چی شده خودت اومدی داخل
سالن اقاجون و گریه میکنید و صورتت را پاک میکنی و میگی دایی
یوسف این حسین اسمشه منا بوس کرده چررااااااا؟؟؟؟؟
تازه معذرت خواهی هم نکرده....بیا بریم دعواش کن .
هر چی برات توضیح میدادم هیچ فایده ایی نداشت....من دوست ندارم
کسی بوسم کنه واسه چی هر کس میاد منا بوس میکنه میگم خوب
عزیزم دوستت دارند میگی ولی من دوستشون ندارم وااااااااااااااای
که چقدر گریه کردی و غرغر کردی دیگه پاشدم با همدیگه رفتیم سراغ
حسین اقا سلام واسه چی شما هر بار میای دختر منا بوس میکنی چرا ؟؟؟؟
دختر من دوست نداره کسی بوسش کنه حالا بوس کردی چرا معذرت
خواهی نکردی خلاصه اینکه با معذرت خواهی ارام شدی
ول کن نبودی که....میگی مامان اصلا ازم معذرت خواهی نکرد و رفت...
به زبان انگلیسی خیلی علاقه داری همش ازم میپرسی
مامان خارجی ها به اب چی میگند به جوجه چی میگند به ماهی
و کلا هر چیزی که تو طول شبانه روز باهاش کار داری.
همیشه با مامان جون یکه به دو میکنی به مامان جون میگی بابا رسول
اول بابا من بود بعد بچه شما شده مامان جون میگه نه اول بچه من بوده
بعد بابای شما شده...
به هیچ عنوان قبول نمیکنی که نمیکنی..
خونه اقاجون بودیم صداش زدی میگی اقاجون مامان من اول مامان من
بوده هااااو بعد دختر شما شده اقاجون گفت نه اول دختر من بوده بعد
مامان تو شده میگی مامان جون هم همش میگه بابات بچه منه اخه
مگه میشه نمیخوام مامان بابا خودمن خودتون بری واسه خودتون بچه بیارید
امروز 94/3/4 از خونه اقاجون بر میگشتیم دایی جون نان اسنک گرفته
و تو هم خیلی دوست داری یکی بهت داد ولی تا برسیم خونه تمام شد
به بابا گفتی واسه من از این نانها بگیر بابا هم گفت فردا واست میگیرم
صبر کن پول بگیرم چشم..تو هم که اصلا هیچ حرفی تو مغزت فرو نمیره
گفتی حالا یه دستی جیبت بکن شاید پول داخلش باشه من
و بابا کلی خندیدیم و برات نان هم گرفتیم.....
نوش جانت...
این عکسهایی هست که زن دایی ساغر برات درست کرده و من
و بابا هم زدیم رو شاسی و دیگه اتلیه نرفتیم..خیلی هم خودم و بابا
دوستشون داشتیم و هم بقیه....از 1 تا 6
(1)
(2)
(3)
(4)
(5)
(6)
عکس شماره 3 را همون روز (دوشنبه 94/2/21)تو گندمهای
مزرعه ازت گرفتم و اون کوچولو
گرده هم مال 11 ماهگیت هست سیزده به در بود..چون تو گندمها بود
گفتم بزاریمشون کنار همدیگه...
کیک تولدتت که ما این کیک را میخواستیم
و البته با تزینات ابی و این را تحویل گرفتیم...
نخندیدی که نخندیدی
از بس خونمون کوچولو هستش جای همه مهمونها نمیشد
برای همین تو عکسهات عمو ابوالفضل و اقاجون هستند.
بیا شمعا را فوت کن تا صد سال زنده باشی....تولدت مبارک عزیزم
دو قلوهای افسانه ایی خستگی ناپذیر و اصلا روی زمین نشین....
مهدی جان و یوسف جان...
با چاقوی در دست اقا یوسف کاملا متوجه شدید که چقدر این بچه خطرناکه ..
اینم از انگشت زدن ثنا جون به کیک...
ثنا جون و بابایی که بلاخره یه عکس با خنده ازت گرفتیم..
دو تا اقاجون طرف راست بابای خودم طرف چپ بابای بابا
قربون دستهای چوچولیت عزیزم با هزار زحمت یه لاک ساده را زدم
ناخنت تو که انقدر به لاک علاقه داری اون روز بازی گوش شده بودی
و به حرفهای من توجه نمیکردی...
اینم عکس خانوادگی
یک ساعت قبل از تولد و ثنا جون در خواب ناز
بعد از بیدار شدن و مات و مهبوت شدن
دو روز قبل از تولد رفتی جلوی میز ارایش خودت نشستی
و تا تونستی خودت را اراسته ایی...
مامان خوشِل شدم...
بله عزیزم شما بدون اراستگی هم خوشگلی عزیزم..
شب قبل از تولد و شیطون خانم که طبق معمول یه لباس از داخل کمد
انتخاب کردی و اوردی میگی مامان لباس هندونه ایی که واسم بافتی
را بهم بپوشون هر چی میگم گرمه اخه الان که نمیشه بپوشی مال
زمستونه میگی نه بپوشونم خواهش میکنم بپوشونم...منم تسلیم
میبوستم الهی قربونت برم....
فدای خنده هات عروسکم
اینجا مثلا میخوای یه قلب بالا سرت درست کنی خودت ببین ایا شده..
این عکس را اگه توجه کنی داری میگی جیش
مثلا داریم عکس هنری میگیریم.عکسهای دوشنبه 94/2/21تو مزرعه گندم...
ثنا جون 3 سال و 9 روز سن دارد...
موفق باشی و سالم زیر سایه امام زمان..