زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

نوروز 94 مبارک

1394/1/9 22:10
1,026 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

  سلام

 * الهی قربونت برم عزیــــــــــــــــبوســـــــــــــــــزم *

 

 

گشت گرداگرد مهر تابناک ،ایران زمین

روز نو آمد و شد شادی برون زندر کمین

 

ای تو یزدان ،ای گرداننده ی مهر و سپر

برترینش کن برایم این زمان و این زمین . . .

 

عید نوروز بر شما عزیزان مبارک

 

 

متن متحرک سال نو, نوشته متحرک سال نو مبارک, متن متحرک نوروز, جداکننده متن عید نوروز, عکس و متن متحرک سال نو

 

خداوندا ،در این روزهای سال جدید

 

دل مردمان این سرزمین را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده

 

که هر کجا تردیدی هست ایمان

 

هر کجا زخمی هست مرهم

 

هر کجا نومیدی هست امید

 

و هر کجا نفرتی هست عشق جای آنرا فا گیرد،آمین......

 

 

متن متحرک سال نو, نوشته متحرک سال نو مبارک, متن متحرک نوروز, جداکننده متن عید نوروز, عکس و متن متحرک سال نو

 

 

 

 

این عید پر از عطر دل انگیز خداست

سرشارترین آینه ی خاطره هاست

 

نوروز خوشت همیشه رنگین با عشق

آراسته با دلی که همراه خداست......

 

عزیز دلم بیا ادامه مطلب تا برات خاطرات

به جا مانده را برات بنویسم....

......عشق کوچولوی من 

......دوستت دارم شدید به مدت مدید..

 

 

خوشکل مامان کلی برای لباس عیدت برنامه ریزی کرده بودم تا چی برات بدوزم و کدوم

پارچه را بخرم ولی افسوس که دوباره پا دردم نگذاشت تمام برنامه ریزیهام را خراب کرد

و متاسفانه مجبورم شدیم روز جمعه اخرین روز سال بریم و کلی خرید برای سه تایمون

انجام بدیم خدا را شکر از همشون راضی بودم 

وقتی از بازار برگشتیم با ذوق خریدت را بردی پایین و برای مامان جون و اقاجون

پوشیدی و کلی هم رقصیدی براشون ....

عزیـــــــــــــــــــــــــــزمی

 

خودت کفش و لباست را انتخاب کردی 

البته وقتی من رفتیم بازار و قیمت لباس و کفش را پرسیدم مثل

این بود که از تو غار اومدم بودم بیرون مثل اصحاب کهفتعجب

 

 

 

سال تحویل که خانم خانما خواب تشریف داشتند چون دیر خوابیدی

منم بیدارت نکردم تا تو روز خوش اخلاق باشی.

روز اول عید ساعت 8 صبح خونه اقاجون جعفر به صرف خوردن کله پاچه دعوت

بودیم دایی ها و خاله ها همه بودیم جاتون خالی خوش گذشت...

و بعد از اونم رفتیم خونه اقاجون خودم بابای اقاجون (ولایتمون)

 

تا رسیدی طبق معمول هر چی میوه درخت کاج روی زمین بود جمع کردی

ریختی تو یه نایلون و دستت گرفتی تو عکس پایین مشخصه...

 

 

 

 

روز دوم عید خونه عمه مهری من

و اینم ریحانه سادات جون خوابالو

 

 

 

روز چهارم عید ،شهادت حضرت فاطمه زهرا بود بعد از سه ماه رفتیم

خونه عمه زهرا  و کلی تو باغ بازی کردی...

اینم سفره هفت سین و ثنا جون شیطون بلا.....

 

 

 

عکس با استخر پر از اب....

 

 

 

عکس با شکوفه ها و ژست های با مزه ثنا جون...

 

 

 

 

 

 

 

 

در حال جمع کردن سنگ و پرتاب کردنشون...

 

 

رفتیم اون یکی باغ تا دیدی اونجا کلی سنگ هست چنان هیجانی پیدا کردی

که دیگه نمیدونستی چکار کنی اون روز خیلی سرد

بود ولی اصلا برات مهم نبود...کلی بازی کردی... 

 

 

 

 

 

روز پنج شنبه ششم عید با عمو ابوالفضل و خاله رفتیم دیدن

(ولایت مامان دیدن عمه های من)

تو راه برگشت تو یه رستوران خیلی شیک و جالب

که دوست عمو بود ناهار خوردیم و اینم عکسهاش..

در ضمن اولین بار بود میرفتی رستوران...

 

 

 

 

 

 

ژستهات منا کشته...بوس

 

 

 

 

روز جمعه 7 عید 

بعد از 14 سال رفتیم جوشقان قالی برای دیدن دوستان مون

واااااای همه بزرگ شده بودند بچه دار شده بودند...

عکس پایین از راست به چپ..

امیر رضا ..سارا ...ثنا....زینب...

البته سارا سه ماه کوچکتر تو بود..

امیر رضا و زینب هم دوقلو بودند...

خیلی خوش گذشت...مخصوصا به تو.....

 

 

 

خونه یکی از فامیل روز 8 عید...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خونه دختر عموی مامانم (خودم)

بهت گفتم ثنا جون تخمه ها را با پوست نخور ولی کو گوش شنوا

بر داشتی بردی پشت مبلها داری میخوردی

 

 

 

روز 10 عید از عقد بر میگشتیم که به بابا گفتی خواهش میکنم منا ببر پارک بادی

بابا هم که حرف گوش کن شما را برد و کلی بازی کردی داشت بارون میومد

ولی تو ول کن نبودی..

خودت را چسبوندی به کنار سرسره و میگی دارم استراحت میکنم.....

 

 

 

 

 

 

قایق سواری را خیلی دوست داری هرچه برات سوت میزد و میگفت

وقتت تمام شده میگی نه من تازه اومدم....

 

 

 

 

 

و اینم ترامپولین عشق ثنا جون....

 

 

 

 

 

فقط یک ربع وقت داشتی ولی تو نیم ساعت بازی کردی

 

 

بازم میگی من میخوام بازی کنم....

 

 

روز یازدهم نوروز هم تا سیزدهم تو خونه بودیم چون پا درد من شدید

شده بود و تو هم که سرما خوردی شدید...

 

خیلی خیلی با من بابا بعضی وقتها لجبازی میکنی و اینم

میدونم که تقصیر منه چون که به خاطر درد پام همش

یه جا نشستم و نمیتونم هر کار که میگی برات انجام بدم الهی بمیرم برات...

و تا دلت بخواد حاضر جواب و شیرین زبون شدی...

عیدی امسالت هم اسکیت قرمز خوشکل که

بابایی برات خرید و روز سیزده به در بهت داد...

و کل عیدیهات هم 250000 هزار تومان بود به

اضافه یه عروسک و یه دفترچه خاطرات که قفل و کلید داره و یه

مداد که رو سرش یه عروسک خوشکله و یه الیزابت مبارکت باشه....

به محض اینکه عیدی را میگرفتی میگفتی مرسی

و بوسشون میکردی و سریع می انداختی توی قلکت 

یه شب بابای عمو ابوالفضل  اومده بودند خونمون تو هم

داشتی عیدی می انداختی قلکت بهت گفت عیدی هات

را میدی به من گفتی نه میخوام برم باهاشون

اتاقم را بسازم ....و طلا بخرم من و باباتعجب

مهموناخنده تشویق

یه حرفهایی میزنی که هر کس ندونه فکر میکنه من

و بابا بهت یاد میدی ولی تو همشون را خودت میگی..

 

روز سیزده به در تو باغ اقاجون و همون لحظه گرفتن

عیدیت از بابا که عمه زهره از گناوه برات خریده بود.

 

فقط سرما خورده بودی شدید منم روسری خودم را

سرت کردم تا کمتر گلوت بهش باد بخوره و سرفه کنی

 

 

 

توی باغ روی تخت نشستی و داری تخمه میخوری 

فدات عزیزم...

 

 

 

اینم مامانی که همش پاش درازه و یکجا نشسته ...

 

 

 

عینک را از من گرفتی زدی چشمت ...

 

 

ثنا عاشق سبزی و گل و گیاه اون روز کلی تره و شوید

چیدی منم که کا دیگه نمیتونستم بکنم همشون را پاک

کردم و برای فدا ظهر سبزی پلو با گوشت چرخ کرده پختم....

خیلی دوست داشتی...

 

 

 

داری جوراب می پوشی ..

کلا همه لباسهات را باید خودت بپوشی و خودت درشون بیاری...

کفشت هم همینطور

کلا همیشه دوست داشتی و داری که روی پای خودت با ایستی 

دستشویی هم خودت باید شلوارت را در اری و بری

دستشویی و بعد بیا شلوارت را بپوشی..

اب خوردنت باید از شیر برداری هر بار هم توی یه

لیوان یا کاسه کارات خیلی جالبه....داروت را باید خودت بخوری....

 

 

 

روز جمعه چهاردهم فروردین خاله ها را گفتیم شام بیوند

خونمون واااای که اون شب من مردم و زنده شدم..

رفتی دندان گیرت را اوردی و مثل همیشه پیله کردی که مامان میخوام

ابهای توی دندان گیرم را بخورم منم برات توضیح دادم که اینا اب نیست اینا

داروی تلخ و بد مزه اس نباید بخوری باید بگذاری داخل یخچال یخ ببنده و بعد

نی نی هایی که دندان در میارند بزارند روی لثه  هاشون خلاصه تو رفتی

و منم داشتم شام را اماده میکردم دیدم اومدی بیرون از اتاق و میگی

مامان اباشا خوردم منا بگی شکه شدم اخه نمیدونستم اون مایع

داخل دندان گیر چیه که داشتم سکته میکردم ..دندان گیرت شکل

انگشتهای دست بود ...مهدی خاله با قیچی نوک شصت دندان گیر

را چیده بود و تو هم خورده بودی خلاصه اینکه تو گریه میکردی و من و بابا

و بقیه هم از ترس شکه شده بودیم عمو ابوالفضل رفت از دارو خانه پرسید

اونا هم گفته بودند اینا را از ترکیه میارند و ما هم نمیدونیم چیه داخلش

ولی اونا خودشون فکر اینا کردند که چیز خطرنا ک داخلش نریزند

که اگه یه موقعه بچه با دندونش پاره کرد چیزیش نشه...

ولی من بازم تا صبح تو دلم اشوب بود و بالا سرت نشسته

بودم ولی خدا را شکر چیزیت نشد...

امان از دست این بچه های شیطون...

 

 

 

 

روز 15 فروردین با هم قایم موشک بازی می کردیم من چشم

گذاشته بودم هر چه تا صد را میشمردم و میگفتم بیام میگفتی

نه دوباره بشمار خلاصه بعد از هفت ؛هشت بار گفتی بیا اومدم

تو اتاق با این صحنه مواجهه شدم .بله خانم همه لباسهای

داخل کمدت را ریخته بودی بیرون و رفته بودی تو کمد قایم شده بودی...شیطون بلا.

واااای که چقدر خندیدم..

 

 

 

همیشه تا بهت یه چیزی را میگیم نه ؛

میگی تو خودت قول دادی حالا اصلا من و بابایی قول ندادیم

ولی تو میگی قول دادی..

از سوال میپرسیم میگی خودتون بهتر میدونید

من و بابا از تعجب شاخمون در میاد...

امروز 94/1/18

رفته بودی پایین پیش مامان جون از پایین صدا زدی

میگی مامان و بابا اجازه میدید من با اقاجون و مامان جونو عمو برم باغ ..

من و بابا هم چون تو سرما خوردی بهت اجازه ندادیم

بعد بابا بهت گفت شارژر مامان را اگه عمو نمیخواد بیار

بالا برگشتی میگی اگه اجازه بدید من برم باغ شارژر را میارم

من و بابا از خنده منفجر شدیم..

خیلی خیلی بلا و حاضر جواب هستی..

خلاصه قبول کردی که نری و با شارژر اومدی بالا در را

که باز کردی میگی سلام به همگی خوب هستید...تعجب

 

حیف که حرفهات یادم میره و ماشالله خیلی زیاد شده...

پی نوشت:روز سیزده تولد بابایی بود..

این روز را به همسر مهربونم و بابای فداکار و زحمت کش ثنا جون تبریک میگم...

تشویقجشن

 

بلاخره مامان تنبلت این پست را تمام کرد..

هورااااااااا

 

ثنا جون 2 سال و 10 ماه و 23 روز سن دارد...

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

عمه فروغ
19 فروردین 94 19:01
خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتید ان شاا.. همیشه شاد و خوش باشید.ا ی جوووووووووونم به ثنای شیرین زبون تولد بابا جون هم مبارک ان شاا.. همیشه زنده باشند و سایش بالا سر شما و ثنای گلم باشه
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
مرسی عزیزم شما خیلی لطف دارید موفق باشید
مامان اهورا (نرگس)
28 فروردین 94 12:09
سال نو مبارک...امیدوارم سال 94 برای ثنا کوچولو و مامان و بابای گلش پر باشه از شادی و موفقیت.
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
ممنون همچنین
ĸoѕαr
28 فروردین 94 13:50
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام ممنون عزیزم چشم حتما من شما را با افتخار لینگ کردم ...
مامان نازنین جون
7 اردیبهشت 94 9:31
سال نو مبارک ،انشاا... که سال خوبی داشته باشین
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
همچنین خاله جون
مامان هانیه
15 اردیبهشت 94 9:38
سلام مامان ثناجون چه دخمل نازی داری خدا حفظش کنه براتون با اجازه لینک شدی به منم سربزن
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام مامان جون ممنونم عزیزم منم شما را با افتخار لینگ کردم