زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

شاید عشق همین باشد

1393/12/22 15:02
678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولوی من  این روزها همش در گیر پا درد و خونه تکانی هستیم.....

 

 

عزیز دل من(مهربانم)!

امشب با چشمهایت حرف دارم.....

امشب حرف های دلم را سطر به سطر برایت می خوانم.....

مهربانم ؛نمیدانم تو را به اندازه نفسم دوست دارم!

یا نفسم را به اندازه تو؟

فقط میدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست!

و قلب من!!!!

جایگاه رفیقی است که شقایقها حسرت ان را میخورند،

وقتی که کسی را واقعا دوست داری!

یک دوست داشتن واقعی!

بدون دروغ ،بدون غرور ،بدون ریا!!!!

میتوانی !!!!!

با او خود ،خودت باشی!

هر وقت دوست داری در اغوشش بگیری !!!

بی هر مناسبتی بوسه بارانش کنی!!!

عزیزترینم.....مهربانم!!

میخواهم برای تو که بهترینی ...

بهترین دوستی باشم که تا کنون داشته ایی...

میخواهم گوش جان به سخنانت بسپارم!

هر چند که در مشکلات خود غق شده باشم.

می خواهم رفیق و یارت باشم!

خواه توانش را داشته باشم ،خواه نداشته باشم...

می خواهم به گونه ایی با تو رفتار کنم که گویی اولین روز تولد توست...

نه ان روز خواص !

 تمام روزهای سال به حرف هایت گوش خواهم داد..

در کنارت می مانم .همیشه از دور مراقبت خواهم بود.

در مبارزه با زندگی 

برایت دعا میکنم!!!!

می خواهم برایت بهترین مونس و همدمی باشم.!

که تا کنون داشته ایی.....

امروز،فردا و فرداهای دیگر تا اخرین لحظه حیاتم!!.

می پرسی چرا؟!

زیرا تو نیز بهترین معجزه ی زندگی من بوده ایی و هستی...

معجزه ایی که خداوند لطف وجودت را به من داده است!

مهربانم ،ای خوب...

با تو بودن دل برایم عادتی ساخته .....

که هیچ گاه بی تو بودن را باور ندارم!

ثنا جونم ،عزیزززززم..

دوستت دارم یه دوست داشتن واقعی!!!

شاید عشق همین باشد!!!

چقدر دوست داشتن تو زیباست...

بوسبوس

 

 

عزیز دلم اینجا رفتی هر چی گش مو بوده کردی دستت و میگی مامان ازم عکس بگیر 

بهت میگم چرا همچین کردی میگی می خوام انگشتم بمیره بعد دوباره زنده بشه.!!!!

 

 

 

روز جمعه از بس حوصلمون تو خونه سر رفته بود و تو هم فقط صبح تا شب میگی مامان پات کی خوب میشه و من چیزی ندارم بهت جواب بدم بابا گفت پا شو تا بریم یکم بیرون تو هم خوشحال شدی من با اینکه پام درد میکرد ولی برای خوشحالی تو پا شدم زودی اماده شدیم و رفتیم پل خواجو خیلی خوش گذشت روحیه گرفتیم و برگشتیم خونه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خیلی شیرین زبون شدی و کلی بلبل زبونی میکنی 

صبح وقتی بابا میخواد بره سر کار پا میشی بابا را بوس میکنی و میگی مواظب خودت باش نخوری زمین اگه خوردی زمین به من بگو بیام بلندت کنم بابا هم میگه چشم عزیزم یه روز تو راه پله ها صدا بابا زدی و میگی بابا مامان را بوس نکردی ..

از اون روز به بعد همیشه اینا به بابا میگی بعد از بوسیدن خودت میگی مامانم بوسش کن..

هر بار که میری بیرون و بر میگردی و یا میری خونه مامان جون پایین  وقتی بگشتی میگی با صدای بلند مامان سلام من اومدم...خونه سلام من اومدم...

رفتی خونه زن عمو ناهار خوردی و بعد ومدی پایین میگی اگه گفتی چی خوردم بهت میگم بگو ببینم میگی نه خودت بگو و هر چی غذا بود گفتم و تو گفتی نه؟

چند روز بعد زن عمو را دیدم میگه بالا وقتی ناهارت را خوردی به زن عمو گفتی حالا میرم پایین به مامانم میگم اگه گفتی من چی خوردم و هر چی را گفت من میگم نه..

دلم میخواست انقدر فشارت بدم که دیگه منا سر کار نگذاری..

 

 

 

امروز هم روز جمعه 93/12/22

سالگرد ازدواج دایی جون بود که دعوت شدیم واسه خوردن اب هویچ و

بستنی و کیک که خاله زحمتش را کشیده بود....

خیلی بهت خوش گذشت ولی من پام درد میکرد اصلا بهم حوش نگذشت

 

امروز 93/12/23

از فرط خستگی ساعت 9 شب بود و تو داشتی با بابایی بازی می کردی که من یکمرتبه خوابم برد که با صدای تو از خواب بیدار شدم  وقتی بیدار شدم بهت گفتم چه خبرته منا بیدار کردی و رفتم طرف دستشویی یکمرتبه برگشتی به بابا میگی مامان را بیدار کردم به دستشویی من و بابایی از خنده منفجر شدیم اما از تو شیطون بلبل زبان ماشالله به جونت باشه..بـــــــــــــــــــــــــــــــوس

 

بعد از اون خودت داری میری دستشویی دم در میگی بابایی حالا شلوارم را در میارم خروسه نیاد باسن منا نوک بزنه من و بابایی دوباره کلی خندیدیم تو هم ادای ما را در میاری و میگی برا چی میخندید..

 

اومدی بلاخره بخوابیم صورت منا با دستت نوازش میکنی و میگی مامان چون پات درد میکنه دارم نازت میکنم تا زودی خوب بشی منا بگی دلم میخواست یه گاز محکم بهت بگیرم ولی وقت بهت گفتم قربونت برم عزیز من مهربونم ..

دیروز یخچال را تمیز کردم وقتی تمام شد اومدی در یخچال را باز کردی و میگی مرسی مامان چه یخچال تمیزی مرسی .چه مامان خوبی دارم چقدر یخچالمون تمیز شده...

 

هر موقعه میخوای غذا بخوری تا که یه قاشقش را خوردی میگی مامان مرسی واسم از این غذاها پختی خیلی خوشمزه اس و به بابا میگی من چه مامان خوبی دارم..

 

 

 

اینم بادکنک بوده و تو این شکلیش کردی و چقدر هم خندیدی.....

ببخش عزیزم بقیه را یادم نیست...

ثنا جون دو سال و 9 ماه و 25 روز سن دارد...

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

عمه فروغ
27 اسفند 93 22:51
سلام مریم جان ان شاا.. خدا گل دخترت رو برات نگه نداره و همیشه کنار هم شاد و خوش باشید.ای جوووونم هزار ماشاا.. به دخترک مهربون سالگرد ازدواج دایی هم مبارک ان شاا.. در کنار هم خوش باشند
عمه فروغ
27 اسفند 93 22:52
سلام مریم جان خدا گل دخترت رو برات نگه داره و همیشه کنار هم شاد و خوش باشید.ای جوونم هزار ماشاا.. به دخترک مهربون سالگرد ازدواج دایی جون هم مبارک ان شاا.. در کنار هم خوش باشند
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام عمه فروغ جان ممنونم انشالله و همچنین
کوثر
18 فروردین 94 21:15
سلام خاله گلم.من اپ کردم خوشحال میشم بیایید وپست جدیدمو بخونیدوبهش نظر بدید.ممنون... کوثــــــــــــــرگلی
مریم(مامان ثنا جون)
پاسخ
سلام چشم عزیزم