عکسهای اتلیه...1
سلام سلام صد تا سلام من اومدم با عکسام
بلاخره مامانم تصمیم گرفت و وقت کرد... عکسهای اتلیه را برام بگذاره...
هووووووووووورررررررررررررررررا
روزی که نوبت اتلیه داشتیم١٦/٢/٩٢ باران شدیدی می بارید...که اصلا نمی شد دم در خونه سوار ماشین بشیم
ولی با زحمت فراوان خودمون را ساعت ٤و١٠ دقیقه به اتلیه رسوندیم....
همراهان من :خاله زهرا،مادر جون،زهرا خاله منیژه...مامان و بابا
عکسها روز شنبه ٢١/٢/٩٢ اماده شد و به همراه دو تا دایی ها و خانم هاشون رفتیم و گرفتیم....
قبل از اتلیه:
ارایشگاه خاله خونه خودمون...
(عکس شماره یک)
اینجا تازه از خواب بیدار شدم و یکم عرق کرده بودم هرچقدر موهام را شانه زدند خوب نشد...
(عکس شماره 2)
(عکس شماره 3)
من عاشق تسبیحم وقتی مرواریدها را دیدم نتونستم خودم را کنترل کنم......
واین شد که میبینید.....
لباسهام از گل سرم تا کفش هام را مامانم برام دوخته.....
(عکس شماره چهار)
(عکس شماره پنج)
توی این عکس هم هر چقدر بع بعی ها را گذاشتند کنارم بازم برشون داشتم ..خوب چکار کنم از بع بعی خوشم میاد.....
(عکس شماره شش)
اینجا هم بعد از صد مرتبه که من را به صحنه بردند و من صحنه را ترک کردم ..بلاخره این عکس را ازم گرفتند....
خیلی خوب شده مگه نه.....
البته تمام صحنه ها را ترک میکردم و منا دوباره برمیگردوندند.....
(عکس شماره هفت)
وووواااااییییییی اینجا که دیگه چقدر چندش اور بود اصلا دلم نمی خواست پام را روی ماسه ها بگذارم
تازه لباسم را هم عوض نکردم ...
و با تلاشهای فراوان همراهان این شد عکس من....
(عکس شماره هشت)
اخ جون گواشهای رنگی و در قوطی گواش تا که نشستم برشون داشتم و دیگه به هیج چیز و هیچ کس توجه ایی نکردم....هی درشون را باز کردم،بستم..
همراهان هلاک شدند تا تونستند توجه من را به دوربین جلب کنند....
(عکس شماره نه)
گوی های رنگی من خیلی دوستشون داشتم ...هر چقدر از دستم گرفتند باز برشون داشتم.....چقدر جالب من را میشوندند پا میشودم ....
وقتی که ایستاده بودم میشستم....
یا به دنبال مامان و بابا راه می افتادم ...
کلی خندیدیم....
خلاصه عکس گرفته شد و شد عکس روی شاسی ٦٠/٩٠
همه میخواستند منا بخورند وقتی این عکسم را دیدند...
ولی من فرار کردم.....
این لباس و کلاه و کفش را مامانم دوخته.....
(عکس شماره ده)
این لباس و کفش دوزک را هم مامانم دوخته.....
عکاسه میخواست منا با لباسام بخوره که فرار کردم....
(عکس شماره یازده)
(عکس شماره دوازده )
من به اینده خیره شده ام شما چه طور؟؟؟؟؟....
ثنا نوشت ...خاله های عزیز، دوستهای مهربون ،نی نی های کوچولو ،و دوستان خاموش که همیشه به وبلاگ من سر میزنید...ممنونم.....
دلم میخواد که این پست را با نظرهای زیبا و زیاد منفجر کنید...
اخه مامانم بهم میگه که اصلا تو اتلیه همکاری نکردم و عکسام خوب نشده...
شما نظر بدید...که چی شده تا من پیش مامانم سر بلند بشم...
باز هم مرسی...یه عالمه بوسسسسسسسسس..