نان می خورم ..نان
فرشته کوچولوی من
دوستت دارم
بقیه ادامه مطلب:
.هر روز یه سوپرایز جدید.
وقتی که نان را ببینی اصلا نمی توانی خودت را کنترل کنی....
امروز ظهر من داشتم بهت ناهار می دادم که یکمرتبه نانها را داخل سفره دیدی .چنان جیغی زدی و ذوقی کردی که نگو و نپرس.بعد هم نان را گرفتی و .......
دیگه غذای خودت را با هزار زحمت بهت دادم.
فدای نان خوردنت بشم حتما حالا می گی چقدر این مامان من ندید بدیده تا که نان می خورم ازم عکس میگیره .
خوب معلومه تا حالا ندیدم بچه ٧ ماهه اینجوری عاشق نان خوردن باشه.
...نوش جانت عزیزکم...
دیشب ساعت 1 بعد از نیمه شب یکمرتبه دیدم صدای جیغ زدنت اومد
من هم رفته بودم واست اب بیارم بدو اومدم دیدم با عروسکت درگیر شدی داری به زور پستونکش را از دهنش می کشی بیرون چونکه نمی تونستی جیغ می زدی بابایی بیدار شده که چی شده بله خانم دوباره حسودیش گل کرده کلی خندیدیم بعد هم پستونک را گذاشتی تو دهن خودت و شروع کردی به خوردن اخه عزیزم هر چیزی که خوردنی نیست..
امشب وقتی بابایی از سر کار اومد داشتی می خوابیدی ولی تا که صدای بابایی را شنیدی چشمات عین دو تا گردو باز شد و یه لبخند زیبا زدیبابایی هم اومد بغلت کرد و به قول مامان جون که می گه وقتی که ثنا جون و بابایی به هم می رسند زلزله میاد ...زلزله شد.
دیگه تا اخر شب فقط به بابایی نگاه می کردی وقتی بابایی نگات می کرد قهقهه می زدی خیلی خوشحال بودی.
امیدوارم همیشه همینطور خوشحال باشی و هیچ موقعه غمگین و خسته و مریض نباشی ....
...امین یا رب العالمین...