زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

واکسن یک سالگی

1392/3/2 8:58
661 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخملی امیدوارم در هر سنی که هستی و داری

این مطالب را می خونی

 خوب و خوش و سلامت باشی...

روز شنبه 28/2/92 اماده شدیم و خاله زهرا اومد دنبالمون با خاله منیژه و مهدی کوچولو رفتیم خانه بهداشت ..همون خانه بهداشت تخیلیه...وقتی رسیدیم که اول پروندت نبود بعد هم قد و وزنت کرد و گفت واکسن نداریم برید جای دیگه بزنید....قدت که 75 بود نوشت 72....وزنت هم 9 بود نوشت 8/700

کلا این خانه بهداشت حال بهورزاشون خوب نیست...

لاغر اندام من ...و گفت همه چیز خوبه و نرمال....نمی دونم اصلا برای چی این خانه بهداشت را بنا کردند...اومدیم بیرون و چون خاله زهرا 

همون نزدیکیها کلاس داشت من و خاله منیژه و مهدی تو را بردیم سرسره بازی تا کلاس خاله تموم شد و رفتیم خونه اقاجون  و فردا صبح همراه مادر جون و اقاجون رفتیم واکسنت را زدیم و اومدیم خونه خودمون......

الان که دارم این مطلب را مینویسم روز پنچ شنبه2/3/92 ساعت 8 صبحه و تو دیشب و پریشب تا صبح توی تب سوختی خونه مامان جون بودیم و برگشتنی از بس تبت رفت بالا بردیمت دکتر و اومدیم خونه با بابایی تا صبح پاشویت کردیم و دارو بهت دادیم الان یکم تبت اومده پایین...و عین فرشته ها خوابیدی....البته دمای بدنت بالا ،پایین میشد به خاطر واکسن و دندونات بود...

بمیرم خیلی اذیت شدی...این اولین باره که اینجوری مریض میشی هم دلت می خواست با بچه ها بازی کنی هم اینکه نمی تونستی تعادلت را حفظ کنی....

پی نوشت :اصلا نمی گذاشتی که پارچه نمدار یا خیس را روی پیشانی یا دست و پات بگذاریم بر میداشتی پرت می کردی و گریه می کردی..

بمیرم تا حالا اینجوری ندیده بودمت....

انشاالله دیگه هم نبینم و هیچ وقت مریض نشی....

بوس ،بوس،بوس

 

 

این عکس قبل از رفتن به خانه بهداشت داخل پارکینک و منتظر اومدن خاله جون که هر موقع میریم پایین باید بری بشینی لب تخت قالی مامان جون....

 البته اینا بگم چون خودم خیلی قالی بافتم تو هم عین من به قالی علاقه داری و به دقت نگاه میکنی که مامان جون و مادر جون چکار میکنند...

هنرمند کوچولوی من....

 

 

 

 

 اینم از سرسره بازی کردنت که خودت و من را هلاک کردی از بس میخوای سر بخوری

و ذوق کنی...

 

 

مهدی جون و ثنا جون

 

 

اخ الهی بمیرم واست عزیز دلم....

دردت اومد و گریه کردی ولی زودی اروم شدی البته با دیدن مورچه های داخل حیاط.....

 

 

اینم جای واکسنت....اوففففففففففف

 

 

توی این عکس تب زیادی داری ولی میخواستی بشینی روی تخت قالی مادر جون ...اصلا حالت خوب نیست....

 

 

 

اینجا داری بچه ها که بازی میکنند را نگاه میکنی..قربونت برم مظلوم من....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

mytheme20
2 خرداد 92 9:04
سلام خسته نباشید ساخت حرفه ای ترین بنرهای زیبا وجذاب و فلش و ارم با کمترین قیمت و سریعترین زمان در خدمت شما http://mytheme20.blogsky.com/ http://mytheme20.blogsky.com/category/cat-15/ ممنون میشم بنر ما رو تو وبلاگ یا سایتتون بذارید اینم لینکش در صورت لینک کردن ما را خبر دهید تا ما هم شما را لینک کنیم بانام مرجع قالب وکد وبلاگ آموزش و ترفند کامپیوترو موبایل تعرفه تبلیغات http://mytheme20.blogsky.com/pages/31/ موفق باشید
الهه(مامان یاسان)
2 خرداد 92 15:43
سلام خانمی
یه سوال شما جوشقانی هستید؟؟؟؟؟


خیر
به خاطر شغل شوهرم یه مدت اونجا زندگی میکردیم...
مامان حسین جون
2 خرداد 92 19:22
نازد به خودش خدا که حیدر دارد
دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله
صد بار اگر کعبه ترک بردارد
میلاد امیرالمومنین برشما مبارک


همچنین خانمی..
از اینکه بهم سر میزنی سپاسگذارم
الهه(مامان یاسان)
3 خرداد 92 10:27
ok عزیزم
آخه توی وب الهام جون توی کامنتاش گفته بودی 2 سال اونجا بودی
آخه منم فامیلای همسرم اونجایی هستند
راستی عیدتون وهمچنین روز مردای زندگیتون مبارک


پس از اون لحاظ ...
مرسی همچنین شما
الهام
4 خرداد 92 16:15
واييييييييي مريم جون اين چيه گذاشتي؟؟
گريه ثنا ناراحتم ميكنه!
برات خوبه خاله جون
الهي فدات بشم
خوب ميشي


الهام جون هنوز که خوب نشده...
تازه بدنش دونهای قرمزه زده..