در استانه تولد
سلام دختر با ادب و با محبت و خیلی خیلی مهربونم هر چه بزرگتر میشی خانم تر میشی امروز میخوام برات از شیرین زبونیات و کارات بنویسم البته اگه یادم بیاد امروز مامان جون قراره از کربلا بیاد از وقتی شنیدی دیگه از خوشحالی تو پوست خودت نمی گنجی.. همش میگی مامان جون کی میرسه دلم براش تنگ شده مامان من مامان جونا خیلی دوستش دارم از بس مهربونه و بعد گفتی اگه یکم دیگه در موردش حرف بزنم اشکم در میاد.. چند دقیقه بعد مامان ساعت چنده من :ساعت یازده شب شما :ساعت چند مامان جون میرسه من :ساعت سه نیمه شب مامان چرا عقربه بزرگه تن...
نویسنده :
مریم(مامان ثنا جون)
1:48