ادامه پست پایین
سلام عزیزم
امیدوارم که وقتی این پست رو میخونی سالم و سلامت باشی
بلاخره تصمیم گرفتیم که واست تولد بگیریم ولی خیلی خودمونی و کوچولو
بابایی رفت برات یه کیک خوشگل خرید و منم با چند تا بادکنک
خونه رو تزیین کردم اینم فقط به خاطر دل خوشی شما...
خیلی خوشحال بودی
مهمونامونم ...
دو تا زن دایی ها با میکاییل و یوسف
دو تا خاله ها با حسین و زهرا و مهدی
عمه رضوان و حلما
مادر جون و مامان جون
من و بابا همین ...
خیلی خودمونی و کوچولو برگزار شد.
انشاالله سال دیگه خونه خودمون...
کیک تولدت که بابایی تو دقیقه نود رفت واست گرفت
و ژست های مختلف وروجک خونه ما..
اینجا هم نمیدونم فازتون چیه؟
حسین خاله زهرا و شما
مامان جون شما و بابا و سبحان
اینم سبحان خوشگله عزیز اجی..
اول تولد خواب بود..
فدای جفتتون
عزیزم سبحان اصلا خواب واروم و قرار نداره با وجود اینکه همیشه
بابا و شما کمک میکنید ولی باز سبحان خیلی
از وقتمونا میگیره نمیتونم زیاد واست بنویسم..
کادو هم خودم گفتم واست نیارن..
ولی باز با این حال کتاب و دفتر و خودکار و پانچ که بچه ها برات اورده بودن
یه نیم ست هم زن دایی و میکاییل برات اوردن بودن
ممنون از همشون.
پی نوشت..
لباسی که پوشیدی مامان جون از کربلا
واست اورده خیلی دوستش داری.
مامان جون 24 اردیبهشت از کربلا اومد با عمه پری رفته بودن
ساعت 3 نیمه شب رسیدن ...
روز معلم تو تلوزیون در مورد معلم صحبت میکردن برنامه ایی
بود به نام معلم مثل مادر تا دیدی گفتی مامان الانه که اشکم
در بیاد دلم برا خاله ام که کلاس خلاقیت بود تنگ شده ..
فدای مهربونیات عزیزم
عشقای من تا این لحظه....
ثنا جون...5 سال و 1 روز
سبحان جون..3 ماه و 10 روز