(42) ماه =سه سال و پنج ماه و شیرخوارگان حسینی
سلام
عشـــــــــــــــــــــــــــــــقم
تو را دختر خانم می نامند ...
مضمونی که جذابیتش نفس گیر است....
دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا چیدا میکند
و نه با اشک و افسون،
اما تمام اینها را هم در بر میگیرد
تو نه ضعیفی و نه ناتوان،
چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو می پسندد
اشک ریختن قدرت تو نیست ،قدرت روح توست....
دوستت دارم تا ابد
ورودت را به ماه جدید تبریک میگم انشالله فارغ و تحصیلیت ، عروسیت
و کلا موفقیت های زندگیت را جشن بگیریم...
آمیــــــــــــــن
در ضمن فرا رسیدن ماه محرم
را به همه دوستانم تسلیت عرض میکنم....
امروز یکشنبه 4 محرم (1436.1437) و 26 مهر 1394
روز جمعه با همدیگه رفتیم همایش شیر خوارگان حسینی
از شب قبل و البته یه هفته قبل هد بند یا حسین را می بستی
روی پیشانیت و مشکی میپوشیدی و میگفتی مامان کی میریم مسجد
من دوست دارم برم زودتر از همه دشمنا علی اصغر کوچولو را بردارم و
ببرمش داخل امامزاده تا دشمنا نتونند اونا شهید کنند ..
میگفتی مامان اگه من و تو اون موقع پیش امام حسین و علی اصغر بودیم
میتونستیم نجاتش بدیم....
و خیلی خیلی سوال و در ضمن یه شمشیر هم
خریدی تا بری دشمن را بکوشی
خلاصه صبح شد و رفتیم مسجد نزدیک خونه خاله زهرا به همراه حسین
کوچولو که الان 5 ماهش تمام شده و وارد شش ماهگی شده..
داخل مسجد هم کنار گهواره علی اصغر ایستادی و عکس گرفتی
گفتی منم میخوام برم شمشیرم را فرو کنم تو گردن دشمن که
دیگه علی اصغر کوچولو را شهید نکنند....
تمام این حرفها و سوال ها تنها با دیدن تلوزیون نشات میگیره
دیشب داشتیم از خونه عمه زهرا بر میگشتیم که یکمرتبه برگشتی میگی بابا همه
پولهات را خرج نکن واسه من نگه دار تا وقتی خواستم دکتر بشم و مطب
بزنم بهم بدی بعد بابا میگه اگه انشالله دکتر شدی بعد پول دار شدی
به من و مامان پول میدی میگی دکترا که پول ندارند که بابا گفت چرا دارند
مگه وقتی ما میریم دکتر به خانم دکتر پول نمیدیم بعد تو گفتی نه ...
تو تا حالا دیدی مامان دکتر را بهش پول بدیم والا من
که ندیدم منم گفتم که من دیدیم
گفتب نه ما به دکتر پول نمیدیدم کاغذ میدیم تازه فهمیدیم که چی
میگی کلی با بابا خندیدیم و گفتیم که راست میگی کاغذ میدیم ولی پول
میدیم منشی کاغذ بهمون میده ما کاغد را میدیم دکتر ..
خانم دکتر هم وقتی میخواد بره خونه کاغذ ها را میده به منشی و
همه پولها را از منشی میگره میبره میده به بچه هاش به مامان و
باباش کمک میکنه و خرید میکنه یکم صبر کردی و گفتی حالا نره
پولها را همه را حرام کنه...
من و بابا هم منفجر شدیم از خنده
امان از دست تو و این زبونت....
روز شیرخوارگان اماده شدی بریم مسجد.........
عکس با گهواره علی اصغر عزیزم
اینم جیگر خاله حسین جون
اینجا هم تو باغ عمه زهرا به دوربین نگاه
نمیکردی فقط دوست داری برگ جمع کنی...
دختر گلم یکی یکدونم سه سال و 5 ماه سن دارد